صفحات

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

El Sistema: این است سوسیالیسم

بنیاد گلن گولد، مرکز موسیقی و اپرای کانادایی است که به افتخار گلن گولد (۱۹۳۲-۱۹۹۲) پیانیست بزرگ کانادایی تاسیس شده، و هر سه سال یک‌بار به برجسته‌ترین و پرکارترین موسیقی‌دان‌ها و هنرمندان جهان جایزه‌ای برابر با پنجاه هزار دلار اعطا می‌کنند.
از مدت‌ها پیش این‌جا و آن‌جا شنیده بودم که جایزه‌ی امسال این بنیاد قرار است به پاس زحمت‌های دکتر خوزه آنتونیو ابریو، اقتصاددان و پیانیست ونزوئلایی که از سال ۱۹۷۵ تمام عمرش را وقف رشد موسیقی آن سرزمین کرده است، تعلق گیرد. او در این سال‌ها موفق شده پروژه‌ی عظیم El Sistema را که تمام هدفش آموزش رایگان موسیقی کلاسیک جهان به کودکان و نوجوانان فقیر ونزوئلا بوده، با موفقیت به اجرا درآورد. کودکانی که می‌توانستند در آرزوی کشیدن آرشه‌ای به ویولن یا ضربه‌ای به کلیدهای پیانو تمام عمر آرزو به دل بمانند. به پشتوانه‌ی این پروژه‌ی مردمی اکنون بیش از ۲۵۰ هزار نفر از فرزندان محروم آن سرزمین ارکستر فیلارمونیک عظیم سیمون بولیوار را پدید آورده‌اند که یکی از پنج ارکستر فیلارمونیک‌ بزرگ جهان است و از نظر اعتبار و شهرت با ارکسترهای وین، برلین و لندن همپا است. ارکستر فیلارمونیک سیمون بولیوار در چند سال اخیر بیش از سی جایزه‌ی جهانی را بدست آورده است. آنتونیو ابریو معتقد است "هنر باید به رایگان در دسترس توده‌ها و در خدمت آن‌ها باشد. در توده‌ها ریشه بدواند و از میان آن‌ها بجوشد." در این صورت این هنر ماندنی است. "دولت‌ها باید از موسیقی و هنر همه‌جانبه حمایت‌ کنند، ضمن آن‌که بنیادها و سازمان‌های فرهنگی استقلال‌شان را از این دولت‌ها حفظ کنند، نه آن‌که ابزاری در خدمت‌ دولت‌ها باشند."
در این سال‌ها پروژه El Sistema موفق شده یکی از برجسته‌ترین موسیقی‌دان‌های جهان را پرورش دهد. "گوستاو دودمل" که اکنون فقط ۲۸ سال سن دارد، جوان‌ترین رهبر ارکستر ممتاز جهان است که اینک رهبر ارکسترفیلارمونیک لس‌آنجلس است. او در تمام اجراهایش چنان با احساس و انرژی ظاهر می‌شود که گویی موسیقی از بند بندش می‌تراود. در مصاحبه‌ای با برنامه‌ی فرهنگی – هنری رادیو سی بی سی، در توضیح این ویژگی‌اش می‌گوید "موسیقی برای من یک نیاز است، چون آب، هوا، غذا و با بروز هیجان‌های درونی‌ام می‌توانم موسیقی‌ام را به دل‌ها وارد کنم." در جای دیگر در مصاحبه با بی بی سی مدعی می‌شود که بتهوون الگوی او است و می‌گوید "موسیقی بتهوون برایم پیام‌آور مبارزه‌ی انسان برای جامعه‌ و رهایی او از بند، و حرکت به‌سوی برابری است."
در غروب آخرین دوشنبه‌ی اکتبر تورنتو، در سالن بزرگ Canadian Opera Company بیش از ۲۵۰ نونهال ونزوئلایی به‌ رهبری گوستاو دودمل در میان پرچم‌های زرد، آبی و قرمز برای چندصد نفر جمعیت مشتاق و شخصیت‌ها قطعه‌هایی از موسیقی آمریکای لاتین (سانتاکروز) را اجرا کردند و سپس سمفونی شماره‌ی ۴ چایکوفسکی را در F ماینور نواختند. تسلط‌ این کودکان و نوجوانان در اجرای ملودی‌ها چنان بود که گویی می‌خواستند به این جمعیت عمدتا سفیدپوست اروپایی بگویند، "هنر نزد همگان است و بس" و کافی است استعدادها پرورانده شوند. ما مو مشکی‌های رنگین‌پوست هم می‌توانیم با قطعه‌های برامس، ورژاک و هایدن گوش دنیا را بنوازیم. باشکوه‌ترین و شادترین بخش این برنامه اجرای راک – کلاسیک West Side Story، شاهکار لنرد برنشتاین بود. در این هنگام تمام اعضای ارکستر با سازهای‌شان حین اجرا می‌رقصیدند و هلهله‌ای در سالن به‌پا کرده بودند.

در این شب باشکوه بارها اشک در چشمانم غلتید. اشک شادی یا حسرت؟ شاید شادی‌، شادی از غرور، یا حسرت، حسرتی توام با آه. "آه ای سرزمین غم‌زده‌ی من! پس کی روزگار شب‌زده‌ات به‌سر می‌آید؟ " بتهوون



۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

روانشناسی خواندن به چاپ دوم رسید

به‌راستی چرا بسیاری از ما کتابی برای خواندن نمی‌یابیم یا به عبارت دیگر، چرا از خواندن می‌گریزیم؟ چرا هیچ کتابی ما را به سمت خود نمی‌کشد؟ چرا بارها یا با تشویق این و آن یا حتا با اشتیاق کتابی را برداشته‌، ورق زده‌، چند صفحه‌اش را خوانده‌ایم، اما هیچ انگیزه‌ای برای ادامه نیافته‌ و آن را برای همیشه کنار گذاشته‌ایم؟ چرا تاکنون نتوانسته‌ایم یک کتاب را دست‌کم تا نیمه بخوانیم، گرچه بارها سعی کرده‌ایم؟ واقعا از میان این‌همه کتاب‌های نوشته شده هیچ‌کدام جذبه‌ای برای خواندن ندارند؟ معلوم است که کتاب‌های خوب زیادی هستند که بتوانند توجه و علاقه‌ی ما را جلب کنند، پس به‌راستی مشکل در کجاست؟ و اگر در کتاب‌ها نیست و در خود ما است، برای رفع این مشکل چه باید کرد؟

اما با این همه، کتاب "روانشناسی خواندن و ترویج کتابخوانی" به چاپ دوم رسید که خبر امیدوارکننده‌ای است و نشان می‌دهد که پدرها و مادرها به این مشکل فرزندان‌شان پی برده‌اند و درصدد یافتن راه‌حل‌هایی برآمده‌اند.
در این اثر می‌توانید بیاموزید که چرا بعضی از بچه‌ها به کتاب‌خوانی میلی ندارند و چگونه می‌توان آن‌ها را با کتاب آشنا کرد.
می‌توانید نوع علاقه‌مندی‌های‌ کودک یا نوجوان‌تان را به شیوه‌های استفاده از زبان بشناسید تا آسان‌تر با کتاب آشنایش کنید.
با نقش جنس و فردیت هر کودک در شکل‌گیری علاقه‌ی او به کتاب آشنا شوید. به تاثیر پدیده‌ی نقش‌پذیری پی ببرید.
با تاثیر مستقیم کتاب‌خوانی در ماه‌ها و سال‌های اول زندگی و رشد بهره‌ی هوشی و موفقیت آکادمیک بچه‌ها آشنا شوید.
به رابطه‌ی مستقیم بین خواندن روزانه برای بچه‌ها در ماه‌های اول زندگی و رشد قدرت تمرکز، توجه و حافظه‌ی ان‌ها پی ببرید و خلاصه با به کارگیری شیوه‌هایی که در این کتاب آمده و حاصل تلاش و پژوهش دانشمندان جهان است، فرزندتان را با این دوست دیرینه و پایدار آشتی دهید.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

کژکاری‌های سازمان ملل


بیش از نیم قرن پیش، ۵۱ کشور جهان گرد هم آمدند و به منظور پیاده کردن و دفاع از حقوق بشر سازمانی به نام سازمان ملل را بنا نهادند. با گذشت زمان کشورهای بیش‌تری به این سازمان پیوستند و اینک سازمان ملل متحد ١٩٢ عضو دارد. آشکار است که در روند دفاع از حقوق بشر، رسیدگی به مشکلات دیگر جامعه‌ی بشری، هم‌چون گرسنگی، نبود امکانات بهداشتی، آوارگی، پناهندگی، ستم بر زنان، آلودگی محیط‌ زیست، فقر و بی‌سوادی کودکان و . . . نیز باید در دستور کار این سازمان قرار می‌گرفت.
اما امروز، پس از این‌همه سال، سازمان ملل نه تنها در پیاده کردن اهداف اصلی و اولیه‌اش ناتوان است، که به دلیل بوروکراسی و از پی آن، صرف هزینه‌های هنگفت، باری بر دوش مردم جهان شده است. به عنوان مثال، در تمام این سال‌ها بارها دیده‌ایم که در گوشه و کنار جهان دیکتاتورهای ریز و درشت، یکی پس از دیگری، زاده شدند و با فشار بر مردم و سرکوب شدید آن‌ها به حکومت‌شان ادامه دادند، قدرت‌های کوچک و بزرگ جنگ‌های زیادی به‌پا کردند، مردم بیش‌تری را آواره کردند، از پی رشد علوم و فن‌آوری، بمب‌های پیشرفته‌تری ساختند و جان انسان‌های بی‌گناه بیش‌تری را ستاندند، به محیط زیست آسیب‌های جدی‌تری وارد کردند و سازمان ملل هیچ‌گونه اقدام موثری نکرد. گاهی ناتوانی این سازمان پرطمطراق چنان آشکار می‌شود که ضرورت بود و نبودش مورد پرسش قرار می‌گیرد. حتا اگر به اتفاقاتی که در همین سه ماهه‌ی اخیر، که در چند گوشه‌ی جهان رخ داده، خوب بنگریم، به پندارمان در ناتوانی این بزرگترین دیوان دادرسی گیتی، مهر تایید خواهیم زد:

١) در ایران:
امسال، پس از آن‌که در انتخابات ریاست جمهوری ایران تقلبی گسترده رخ داد، میلیون‌ها نفر از مردم دست به اعتراض‌های گسترده و آرام زدند و به دلیل برخورد خشونت‌بار نیروهای دولتی ده‌ها نفر جان باختند، هزاران نفر زندانی شدند و بسیاری از آن‌ها مورد اذیت، شکنجه و تجاوز قرار گرفتند، سازمان ملل برای دفاع از این اعتراض‌ها و حق‌طلبی‌های صلح‌آمیز مردم ما چه کرد؟ به‌جز آن‌که، به‌رغم خواسته‌ی میلیون‌ها ایرانی، از نماینده‌ی دولت کودتا دعوت به‌عمل آورد تا در مجمع عمومی این سازمان شرکت و سخنرانی کند؟

٢) در افغانستان:
می‌دانیم که در انتخابات اخیر ریاست جمهوری افغانستان نیز تقلبی گسترده رخ داد. به همین دلیل بعد از انتخابات، پیتر گالبرایت، نماینده‌ی ویژه‌ی سازمان ملل، دست به تحقیق و بررسی‌های پیگیر زد و پرده از تخلف‌های بسیاری برداشت. اما پس از آن‌که با رییس‌اش، کای ایده، بر سر افشای این تقلب‌ها به مخالفت برخاست، بانکی مون رییس سازمان ملل او را از کار برکنار کرد. (آسوشیتدپرس- ٣٠ سپتامبر)
حائز اهمیت است که خود کای ایده هم وجود تقلب در انتخابات را تایید می‌کند و می‌گوید: "این تقلب در سطح کاندیداها، حمایت‌کننده‌ها و مقام‌های دولتی صورت گرفته است". اما از سوی دیگر معتقد است، "آن‌چه مردم افغانستان مشتاق رسیدن به آن هستند، تشکیل سریع دولت و تمام شدن این غائله است."
(Democracy Now-Oct 05)
آیا مفهوم این عبارت چیزی جز حمایت علنی از دولت فاسد کرزی و نادیده گرفتن رای مردم است؟

٣) در هندوراس:
چند ماه پیش در هندوراس کودتایی نظامی رخ داد و رییس‌جمهور منتخب مردم، مانوئل زلایا، از کشور بیرون رانده شد و تا امروز، کودتاچیان بی‌توجه به کوچک‌ترین اصول دمکراسی و حقوق انسانی بر گرده‌ی مردم سوارند. رییس‌جمهور زلایا پس از مدتی به‌طور مخفی به کشور برگشت و در سفارت برزیل در هندوراس پناه گرفت تا با شجاعتی مثال زدنی از آرای مردمش دفاع کند. اما در تمام این مدت سازمان ملل هیچ‌گونه دخالتی جدی نکرد و به‌رغم امیدواری‌های مردم هندوراس در آخرین مجمع این سازمان (در ماه گذشته) برای دفاع از حق این مردم کاری انجام نداد. فقط کشورهایی چون کاستاریکا و کانادا، داوطلبانه و آن‌هم دور از حمایت سازمان ملل، برای حل این مشکل گردهم‌آیی‌هایی داشته‌اند.
اتفاقی که امروز در هندوراس می‌افتد، فردا ممکن است در هر کشور دیگری از کشور‌های جهان سوم رخ دهد.

٤) در خاور میانه:
حدود شش ماه پیش، دفتر حقوق بشر سازمان ملل ریچارد گلدستون را برای بررسی جنایت‌های جنگی اخیر اسرائیل در غزه به مناطق جنگی فرستاد. گفتنی است که ریچارد گلدستون از یهودی‌های صهیونیست ‌اسراییل است و پیش از آن هم مسئولیت رسیدگی به نسل‌کشی‌هایی چون نسل‌کشی‌ در یوگسلاوی و رواندا را به عهده داشته است. گلدستون از جنایت‌های جنگی اسرائیل در غزه گزارشی ۵۷۵ صفحه‌ای گرد‌آوری کرد و در آن ضمن محکوم کردن اسراییل به خاطر کشتن حدود ۱٤٠٠ غیرنظامی فلسطینی (که حدود یک سوم آن‌ها زن و کودک بودند،) با مدارک مستند زیادی نشان داد که اسراییل در این جنگ سه هفته‌ای، "به‌طور جدی کنوانسیون ژنو را زیر پا گذاشته و جنایت‌های جنگی زیادی مرتکب شده است." البته حماس را هم بی‌تقصر ندانست. اما دولت اسرائیل این گزارش‌های کاملا مستند را شدیدا محکوم کرد. چون به گفته‌ی روزنامه‌ی اسراییلی حاآرتص "هر کدام از آن‌ها می‌تواند اسراییل را به دادگاه لاهه بکشاند."
(Democracy Now- Sep 16)
اما آیا تاکنون در تاریخ چندبار اسراییل ابتدایی‌ترین حقوق انسانی را زیر پا گذاشته، و ضمن آن‌که به این گزارش‌ها و محکومیت‌های سازمان ملل وقعی نگذاشته، هم‌چنان به جنایت‌هایش ادامه داده است؟
تاکنون چند بار حکومت‌های کودتایی، نظامی و دیکتاتوری بر سرزمین‌های جهان سلطه یافته‌اند و سازمان ملل برای مقابله با آن‌ها کاری از پیش نبرده است؟
تا امروز دولتمردان چندبار مردم تشنه‌ی آزادی و عدالت را به پای صندوق‌ها کشانده‌اند و نمایندگان مستبدشان را به جای نماینده‌های منتخب مردم از درون صندوق‌ها بیرون آورده‌اند و از سوی این سازمان "حامی حقوق بشر" حرکتی جدی صورت نگرفته است؟

به‌راستی چرا سازمان ملل این چنین ناتوان است ؟
برای پاسخ دادن به این پرسش باید ابتدا رابطه‌ی علت و معلولی ِ شکل‌گیری سازمان ملل را در تاریخ بررسی کنیم. در واقع، زمانی نیاز به تاسیس چنین سازمانی احساس شد که جهان دو جنگ بزرگ را تجربه کرده بود. جنگ‌های خانمان‌سوزی که، با گذشت زمان، زخم عمیق آن بر جان مفلوک مردم ناسورتر می‌شد. بر این اساس سازمان ملل تشکیل شد، اما واقعیت دردناک این بود که این سازمان از درون سیستم جهانی سرمایه‌داری جوانه زد. البته در زمان تاسیس این سازمان و نوشتن برنامه‌های بشردوستانه‌اش هنوز نظام سرمایه‌داری مردم‌فریب بود و این‌گونه رسوا نشده بود. اما فقط یکی – دو دهه بعد، اهداف عوام‌فریبانه‌ی سیستم سرمایه‌اری، که در پشت نقاب "بشردوستی و دموکراسی‌خواهی" پنهان شده بود، افشا شد و سرمایه‌داری روزبه‌روز هارتر گشت و از دل آن امپریالیست‌های بزرگ‌تر زاییده شدند. امپریالیست‌هایی که بی‌اعتنا به مفاد و اهداف پایه‌ای سازمان ملل، در کشورهایی نظیر گواتمالا، ایران، اندونزی و شیلی... کودتا کردند. به دنبال کودتاهای نظامی یونان، آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا هزاران انسان بشردوست و سوسیالیست را کشتند و از آن‌جایی‌که سرمایه و گردش آن در دست شرکت‌های فراملیتی‌ افتاد و ابزار این سرکوب‌ها شد، سازمان ملل را نیز به‌گونه‌ای با چرخش‌های نامرئی (مثلا دادن حق وتو به پنج کشور) به سیستم سرمایه‌داری و قدرت‌ها وابسته کردند و از پی آن وادارش کردند که در برابر بی‌عدالتی‌ها سکوت کند. اگر قطع‌نامه‌ای هم صادر می‌کرد، فقط در سطح نوشتار باقی می‌ماند.
دادن حق وتو به پنج کشور از کشورهای جهان عملا به معنای پیشروی در جهت عکس اهداف این سازمان بود و برابری حقوق شهروندان جهان را نادیده می‌انگاشت.
ماجرای تضعیف سازمان ملل به این‌جا ختم نشد. در این سال‌ها، دیکتاتورهای کوچک و بزرگ دیگر سر برآوردند و سازمان ملل را به‌خاطر وابستگی‌اش به کشورهای قدرتمند و دادن حق وتو به ابرقدرت‌ها به باد انتقاد گرفتند و قوانین آن را "بدتر از قانون جنگل" دانستند و از ضعف این سازمان چنان سوءاستفاده کردند که به خود اجازه دادند در داخل کشورهای‌شان قانون‌های بربریت را اجرا کنند و آزادی‌خواهان را به شدت سرکوب نمایند.
به علاوه، در دهه‌ی سیاه هشتاد میلادی، که مصادف با روی کار آمدن دولت‌های ریگان و بوش بود، سازمان ملل به ضعیف‌ترین موقعیت خود رسید و این سازمان، همگام با متجاورتر شدن سرمایه‌داری، هم در نزد قدرت‌ها و هم در نزد دیکتاتورهای کوچک خوارتر و ناتوان‌تر شد و از آن به‌جز شیر بی‌یال و دم و اشکم چیزی باقی نماند.
واقعیت این است که جامعه‌ی بشری به سازمان‌های بشردوستانه‌ی نو با برنامه‌های نو نیاز دارد. سازمان‌هایی مقتدر و مستقل از قدرت‌ها و منابع مالی. سازمان‌هایی که اتحادیه‌های مردمی در آن بالاترین قدرت را داشته باشند.

این مقاله نخست در سایت اخبار روز منتشر شد.

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

حقوق بشر در گرو برنامه‌ی هسته‌ای و هولوکاست


با بررسی جزییات سفر احمدی‌نژاد به مجمع سالانه‌ی سازمان ملل در نیویورک و واکنش کشورهای قدرتمند جهان به حضور او در این گردهم‌آیی به نکاتی می‌رسیم که به‌نظر برای آینده‌ی جنبش بسیار مهم است و نیاز به تعمق دارد.
در این گردهم‌آیی بیش‌تر کشورهای غربی نظیر آمریکا، بریتانیا و آلمان مشکل جمهوری اسلامی و احمدی‌نژاد را در مسئله‌ی برنامه‌ی اتمی ایران خلاصه کردند و به اتفاقاتی که جلو چشم میلیون‌ها مردم جهان در خیابان‌های تهران و برخی شهرستان‌های ایران رخ می‌دهد، وقعی نگذاشتند. برخی نظیر نیکلا سارکوزی، رئیس جمهور فرانسه و استفان هارپر، نخست وزیر کانادا از حضور در مراسم سخنرانی احمدی‌نژاد خودداری کردند و عده‌ای چون نماینده‌های آمریکا، انگلیس و آلمان ضمن سخنرانی او سالن را ترک کردند وعلت آن را اظهار نظرهای احمدی‌نژاد درباره‌ی هولوکاست و اسرائیل اعلام کردند. لابد اگر رژیم برنامه‌ی غنی‌سازی اورانیوم را در دستور کارش نداشت و یا احمدی‌نژاد در مورد هولوکاست و تهدید اسرائیل این‌چنین لفاظی نمی‌کرد، در ایران هیچ اتفاق دیگری نیافتاده بود و سخنرانی احمدی‌نژاد مورد استقبال این آقایان قرار می‌گرفت!
باری، امروز جمهوری اسلامی به نمایندگی احمدی‌نژاد چنان هوشیارانه با این دو کارت سوخته بازی می‌کند که افکار عمومی جهان را به راحتی از مشکل اصلی کنونی‌اش، یعنی نداشتن مشروعیت، زیر پا گذاشتن حقوق بشر و ایجاد فضای خفقان سیاسی در ایران منحرف می‌سازد.
البته این‌ها باعث می‌شود مردم ما بیش از پیش به اهداف غربی‌ها، که عمدتا زیر پرچم "ترویج دموکراسی" در کشورهای جهان سوم پنهان است، پی‌ببرند و دریابند که آن‌ها به منافع‌ مقطعی‌شان می‌اندیشند و به رشد دموکراسی و آزادی در کشورهای جهان سوم اهمیت نمی‌دهند. هم از این رو است که هم‌زمان در بیرون این مجمع، زیر سقف آسمان نیویورک، گردهم‌آیی بزرگ‌تر و باشکوه‌تری برگزارشد که از چشم بسیاری از رسانه‌های کور دور ماند. در آن‌جا چندین هزار نفر از مردم ما برای اعتراض به اعمال شکنجه، ترس و تجاوز به زندانی‌ها جلو این مقر حضور یافتند و بی‌آن‌که دست نیاز به سوی قدرت‌ها دراز کنند، پژواک فریاد مردم درون کشور شدند.

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

نقش ایدئولوژی در جوامع غربی

اندیشمندان طرف‌دار جامعه‌ی سرمایه‌داری روشنفکرهای چپ و انقلابی را متهم می‌کنند که چپ‌ها ایدئولوژیکی فکر می‌کنند و با این اندیشه‌های ایدئولوژیکی خود را در کلافی سردرگم می‌پیچانند. اما در حقیقت واقعیت را وارونه جلوه می‌دهند. ایستوان مزاروش، فیلسوف مارکسیست معاصر، در مقدمه‌ی کتاب "قدرت ایدئولوژی" این واقعیت تحریف شده را به خوبی توضیح می‌دهد و می‌نویسد:
در جوامع محافظه‌کار- لیبرال و سرمایه‌داری غربی "ایدئولوژی" چنان بر ارزش‌گذاری‌ها تاثیر دارد که در بیش‌تر موارد حتا لحظه‌ای شک نمی‌کنیم که این ارزش‌ها به ما تحمیل شده‌اند و یا وادار شده‌ایم که آن‌ها را بپذیریم. به همین دلیل هرگز آن‌ها را زیر سوال نمی‌بریم. ساده‌ترین مثال آن تعریف‌هایی است که در واژه‌نامه‌ها می‌خوانیم.
به‌راستی چه چیزی باید از یک واژه‌نامه بی‌طرفانه‌تر باشد؟ چه چیزی باید به اندازه‌ی یک لغت‌نامه عاری از ایدئولوژی و منصفانه باشد؟
بدیهی است که یک فرهنگ‌نامه مثل برنامه‌ی زمان‌بندی قطار باید اطلاعاتی صددرصد درست و واقعی ارائه دهد تا وظیفه‌ی کاملا پسندیده و صحیح‌اش را به انجام رساند، نه آن‌که مسافر ناآگاه را به سمت مخالف مقصدش ببرد.
شاید این موضوع برای بسیاری شگفت‌آور باشد، اما حقیقت محض این است که در جوامع ما همه چیز در خمره‌ی ایدئولوژی خیسانده می‌شود، چه ما آن را تشخیص بدهیم، چه ندهیم. به‌علاوه، نظام ایدئولوژیِ تثبیت شده و حاکم در فرهنگ‌نامه‌ی محافظه‌کار- لیبرال ما چنان عمل می‌کند که قوانین گزینش، سوگیری، تبعیض و حتا سیستم تحریف‌گر نظام‌مندش را عادی، بی‌طرفانه و به شکلی ماهرانه بی‌تعصب جلوه می‌دهد.
به عنوان نمونه، یکی از معروف‌ترین فرهنگ‌ واژه‌های مترادف جهان به‌نامWord Finder با گستاخی تمام واژه‌های "محافظه‌کار،" "لیبرال" و "انقلابی" را این‌گونه معنی کرده است:

محافظه‌کار:
ناپیدا، ساکت، مهارشده، آرام، باذوق، فروتن، محجوب، عاقل، کم‌مصرف، صرفه‌جو، مقتصد، بی‌تجمل، مراقب خرج، به‌دور از اسراف، به‌دور از اتلاف، متعادل، محتاط.

لیبرال:
مترقی، کامل، آزاداندیش، پیشرو، بنیادستیز، بردبار، بی‌طرف، بخشنده، گشاده‌دست، آزاده، نظربلند، خوب، دست‌ودل‌باز، بی‌دریغ، به‌وفور، سرشار، کافی، زیاد، بسنده، به مقدار کافی، خیلی زیاد، لبریز، وافر، فراوانی، بخشایش‌گر، سخاوتمند، آکنده.

انقلابی:
نهایت، تندرو، خشک‌مغز، افراطی، بنیادستیز، بیش‌خواه.

همان‌طور که دیدید این واژه‌نامه با سخاوت تمام مجموعه‌ی حیرت‌انگیزی از ویژگی‌های مثبت را برای واژه‌های "محافظه‌کار" و "لیبرال" منظور داشته است، تا جایی که تصور می‌شود در تعریف این دو واژه ویژگی‌هایی چون "قهرمانی" و "قداست" از روی بی‌دقتی! از قلم افتاده‌اند. درحالی‌که به واژه‌ی "انقلابی" کم‌ترین توجه ممکن شده است، و گویی به دلیل داشتن ویژگی‌هایی چون افراط‌کاری، تندروی، تعصب، خشک‌مغزی، بنیادستیزی و زیاده‌روی هر فرد انقلابی باید از سوی دادگاه‌ها و قضات تنبیه شود.

برخی از مشهورترین روشنفکرهای زمان بعد از جنگ در کتاب‌های پژوهشی- علمی‌شان نوشتند که در جامعه‌های "پیش‌رفته‌ی" کنونی تفاوت "مهجور" بین چپ و راست بی‌معنی است، و همان‌طور که می‌دانید این عقیده از سوی مخدوش‌کننده‌های افکار عمومی مورد استقبال قرار گرفت و با پخش آن از سوی موسسه‌های فرهنگی به ارزش‌ها و منافع ایدئولوژی خدمت بزرگی شد. درواقع مرسوم شد که نماینده‌های راست را "میانه‌رو" و نماینده‌های چپ را "افراطی،" کوته‌فکر" و "خشک‌اندیش" و امثال آن معرفی کنند.

وقتی قوانینی که قرار است بی‌طرفانه نوشته شوند به نفع یک طیف سیاسی و علیه طیف دیگر تدوین می‌شوند و حتا هنگام نوشتن مطالبی کاملا عاری از ایدئولوژی و انجام دادن روراست‌ترین وظیفه یعنی گردآوری و تدوین فرهنگ مترادف‌ها این‌گونه سوگیری می‌کنند، آشکار است که در موارد دیگر چگونه ایدئولوژی‌شان را بر مردم تحمیل می‌کنند.

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

راه دشوارگذر دموکراسی و آزادی



در این زمان تنگ هر فرصت کوچکی که می‌یابم به ترجمه‌ی چند خطی از اثر بسیار خواندنی "تاریخ مردم آمریکا" نوشته‌ی هاوارد زین می‌پردازم و هربار از این کار پربار به تجربه‌های بزرگی می‌رسم.
هاوارد زین، تاریخ‌دان، نمایش‌نامه‌نویس و کنشگر اجتماعی معروف آمریکایی با نوشتن اثر پژوهشی "تاریخ مردم آمریکا" برای اولین بار سرگذشت کشور آمریکا و تاریخ مبارزه و تلاش مردم آن‌ را برای رسیدن به برابری و دموکراسی از زبان و دیدگاه زنان آمریکایی، کارگرهای کارخانه‌ها، آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار، بومیان آمریکا، طبقه‌ی تهیدست و کارگران مهاجر تعریف می‌کند. گفتنی است که در این کتاب به‌رغم آن‌چه که در مدرسه‌های آمریکا تدریس می‌شود، کسانی چون کریستف کلمب، استعمارگران انگلیسی یا فرانکلین روزولت قهرمان نیستند، بلکه قهرمان‌های واقعی راه آزادی و دموکراسی، بومیان، زنان، کارگران، آموزگاران و سیاه‌پوستانی چون رزا پارکز و مارتین لوتر کینگ‌اند.
با خواندن این کتاب به این نتیجه رسیدم که دانستن تاریخ کشورهای دموکراتیک برای ما که بیش از صد سال در راه رسیدن به دموکراسی کوشیده‌ایم، کمک کننده است. به‌ویژه آن‌که هاوارد زین، با نوشتن تمام جزییات تاریخ آمریکا و آن هم از زبان مردم نشان می‌دهد که آزادی و دموکراسی نسبی امروز این کشور حاصل چه مبارزه‌ها و رنج‌هایی است که گروه‌های کوچک نامبرده بار سنگین آن را بر شانه‌های ضعیف‌شان تحمل کرده‌اند و این پیکار هنوز هم ادامه دارد. در این‌جا به دو نمونه‌ی متفاوت از هزاران نمونه از این تلاش‌ها که فقط در قرن پیش صورت گرفته اشاره می‌کنم.
در سال ١٩٠٠ تقریبا نیم میلیون نفر از کارگران زن آمریکایی آموزگار بودند. زن‌هایی که در محل کار و زندگی با محدودیت‌های زیادی روبرو بودند و همواره با قوانین ضد زن دست‌وپنجه نرم می‌کردند. جمع می‌شدند، گروه‌های پیکار و اتحادیه تشکیل می‌دادند، با قانون اخراج بی‌درنگ آموزگاران باردار مبارزه می‌کردند و بی‌وقفه می‌کوشیدند تا شاید قطره‌ای از دریای حقوق‌شان را بگیرند، مثلا بندهایی از بخش‌نامه‌های ضدزن را که وزارت آموزش و پرورش آن دوره صادر می‌کرد، تغییر دهند. یکی از موفقیت‌های قابل ستایش این زن‌ها مقابله با بخش‌نامه‌ی اداره‌ی آموزش و پرورش ماساچوست بود که دستورهای تکان‌دهنده‌ی آن را برای نمونه در این‌جا می‌آورم. در این آیین‌نامه به زنان دستور داده‌ بودند که:
١. ازدواج نکنید.
٢. هربار برای بیرون رفتن از شهر از آموزش و پرورش اجازه بگیرید.
٣. با مردها دوست و همراه نشوید.
۴. از ساعت هشت شب تا شش صبح از خانه بیرون نروید.
٥. در میدان شهر و مغازه‌های بستنی‌فروشی پرسه نزنید.
۶. سیگار نکشید.
۷. به‌جز با پدر و برادرتان با هیچ مردی سوار کالسکه نشوید.
٨. لباس‌های روشن نپوشید.
٩. موهای‌تان را رنگ نکنید.
١٠. پیراهن یا دامنی که بیش از دو اینچ بالای مچ‌ پای‌تان باشد، نپوشید.


یا "مادر مری جونز" نوع دیگر از ستمی را که بر زنان کارگر آن دوره می‌رود، تعریف می‌کند. او در وصف وضعیت زن‌های کارگر کارخانه‌های آبجوسازی میلواکی می‌نویسد:
این زن‌ها و دخترهای بیچاره محکوم به بردگی‌اند و در اتاقک‌هایی که از بوی تند و زننده‌ی آب‌جو اشباع است، با کفش‌ و لباس‌های خیس، زیر دست مردهای بددهن و بی‌رحم سخت کار می‌کنند. بشکه‌های صد تا صدوپنجاه پوندی آبجوها را بلند می‌کنند و از روماتیسم و بیماری‌های مزمنی که حاصل ضعف تغذیه است، رنج می‌برند... بسیاری از این دخترها نه خانه‌ای دارند و نه پدرومادری، و مجبورند که با هفته‌ای سه دلار غذا، لباس و سرپناه‌شان را تهیه کنند....


مثال دوم از مبارزه‌ی مردم آمریکا برای رسیدن به برابری و دموکراسی پیکار زندانی‌های آمریکا است که تا امروز هم ادامه دارد:
در ٩ سپتامبر ١٩۷١ در زندان آتیکای نیویورک کشمکش‌هایی درگرفت و گروهی از زندانی‌های سیاه‌پوست و سفیدپوست با همبستگی کم‌نظیرشان توانستند دری را که درست جوش‌کاری نشده بود، بشکنند و یکی از محوطه‌های زندان را تسخیر کنند و چهل نفر از زندان‌بان‌ها را به گروگان بگیرند تا بتوانند بخشی از حقوق‌شان را بستانند. طی پنج روز زندانی‌ها توانستند به همبستگی بی‌نظیری برسند. گروهی از مسئولین شهر و تام ویکر، خبرنگار نیویورک‌تایمز را دعوت کردند. ویکر در این باره می‌نویسد: "در میان زندانی‌ها همبستگی دو نژاد سیاه و سفید شگفت‌انگیز است، این محوطه از زندان جایی است که من برای اولین بار هیچ‌گونه نشانه‌ای از نژادپرستی نمی‌بینم. یکی از زندانی‌ها نوشته بود که "... نمی‌توانم فضای این بخش از زندان را وصف کنم. با دیدن این همبستگی گریه کردم، همه باهم بودیم و بسیار نزدیک...."
اما پس از گذشت پنج روز از این ماجرا به دستور نلسون راکفلر به زندان حمله کردند و با سلاح گرم و سنگین سی و یک نفر از زندانی‌ها را کشتند و در روز هشتم نوامبر پاسدارهای مسلح و ارتشی‌ها با یورشی ناگهانی به همان زندان شانزده نفر از آن‌ها را از آن‌جا بردند که شنیدن شرح این بخش از ماجرا نیز بسیار دردناک است. این حادثه فقط چند دهه پیش اتفاق افتاده است.


مطالعه‌ی تاریخ پیکارهای دموکراسی‌خواهانه‌ی مردم دنیا از قبیل مردم آمریکا، فرانسه، آلمان و غیره به ما می‌آموزد که راه به‌دست آوردن ذره ذره‌های آزادی و دموکراسی راه دراز و پرفرازو نشیبی است و هر زمان شیوه‌های پیمودن این راه تغییر می‌کند، گرچه وجه مشترک همه‌ی آن‌هایی که در این مسیر به موفقیت رسیده‌اند، شناخت دشمن واقعی، حفظ اتحاد همه‌ی گروه‌ها و طبقه‌های جامعه و پایداری درازمدت بوده است. اگر به تجربه‌های کودتای ٢٨ مرداد و انقلاب ۱٣۵۷ غور کنیم، درمی‌یابیم که وقتی اتحادمان شکست، سلیقه‌ها و گرایش‌های فردی و حزبی همبستگی‌مان را از بین برد، و وقتی برای رسیدن به آزادی و دموکراسی واقعی از پانشستیم، آن‌جا بود که میدان را به حریف سپردیم. نباید فراموش کرد که حتا پس از پیروزی یک جنبش یا پس از کسب هرگونه امتیاز، کوچک یا بزرگ، باید برای حفظ آن و کسب امتیازهای بیش‌تر به پیکار ادامه دهیم، همان‌طور که هنوز هم کنشگران اجتماعی در آمریکا و سایر کشورهای دموکراتیک فعالند. بنابراین شاید بتوان گفت این راه راهی پایان ناپذیر است و به کمک همه‌ی مردم نیاز دارد. فراموش نکنیم که اختلاف سلیقه‌ها فقط دشمن را خرسند و پیکارگران را از مقصد دور می‌کند.

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

دولت فرومانده

عبارت دولت فرومانده، Failed State اغلب از سوی مفسران سیاسی و اهل قلم استفاده می‌شود و معرف دولتی است که از قدرت سوء‌استفاده کند، به دموکراسی یورش ببرد و در انجام برخی مسئولیت‌های اساسی یک حکومت مستقل ناتوان باشد. دولت فرومانده در قالب تعریف، دولتی است که یک یا چند نمونه از شاخص‌های زیر را داشته باشد:


١. حکومت اقلیتی مستبد بر اکثریت جامعه

٢. گرفتن حق قانونی عموم مردم بر انتخاب سرنوشت‌شان

٣. ناتوانی در فراهم کردن خدمات رفاهی قابل قبول برای عموم مردم و تضمین حقوق آن‌ها

٤. ناتوانی در برقراری ارتباط با دولت‌های دیگر به عنوان عضوی از جامعه‌ی بین‌الملل

٥. سقوط شدید اقتصادی

٦. فرار و مهاجرت گسترده‌ی شهروندانش، چه به صورت فرار اجباری مغزها، روشنفکرها و مخالفان سیاسی یا فرار داوطلبانه‌ی طبقه‌ی متوسط جامعه

٧. فساد مالی- اخلاقی در همه‌ی بخش‌های دولت

٨. دخالت ارتش و نیروهای نظامی در سیاست

٩. ضعف در کنترل قلمروهایش

١٠. بی‌کفایتی سیستم قضایی

١١. سرکوب یا جلوگیری از فعالیت نهادهای دموکراتیک کارآمد

١٢. بالاتر بودن قدرت رهبران سنتی در برخی از نواحی کشور


اینک با شناخت لازم از ویژگی‌های دولت فرومانده، به‌نظر شما کدام‌یک از موارد بالا در مورد دولت احمدی‌نژاد صدق نمی‌کند؟

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

پروین فهیمی (مادر سهراب) و سیندی شیهن

سیندی شیهن، زن شجاع و کوشنده‌ی آمریکایی است که پسرش، کیسی را در آوریل ٢٠٠۴ در حمله‌ی آمریکا به عراق از دست داد. از آن پس سیندی پیکار بی‌امان و تظاهرات پیگیرش را علیه جنگ شروع کرد و جلو مزرعه‌ی بزرگ جورج بوش در تگزاس بست نشست و تا اوت ۲٠٠۵ توجه رسانه‌های انحصاری آمریکا و جهان را به سوی خود جلب کرد. مقاومت سیندی باعث برانگیختن احساسات پرشور مردم و خشم منتقدین سیاست‌های جنگجویانه‌ی دولت بوش شد.
سیندی می‌گوید من از آغاز حمله‌ی شتاب‌زده‌ی بوش به عراق منتقد او بودم، اما کوشش‌هایم را از روز مرگ پسرم آغاز کردم.
از ۶ اوت ۲٠٠۵ روزی که بوش برای تفریح به مزرعه‌اش در کرافورد رفت، سیندی در گودالی در سه مایلی مزرعه‌ی بزرگ بوش پایگاهی زد و اعلام کرد که تا دیدار رو در رو با جورج بوش آن‌جا را ترک نخواهد کرد. سیندی شب‌ها را در چادری در همان‌جا به‌سر می‌برد. روزانه افراد زیادی از او پشتیبانی و دیدن می‌کردند و گاهی تا ١۵٠٠ نفر از کوشنده‌های ضد جنگ به او می‌پیوستند.

در پایان اوت همان سال سیندی اعلام کرد که حتا اگر با بوش ملاقات رو در رو داشته باشد، هنوز به پیکارش ادامه خواهد داد و در اولین روز سپتامبر از آن‌جا به واشینگتن رفت و مبارزه‌اش را با این عنوان: تا بیرون آمدن کامل نیروهای نظامی آمریکا از عراق مبارزه ادامه دارد. در ٢۴ سپتامبر پس از سه روز مقاومت به دلیل تظاهرات در پیاده‌روی کاخ سفید به همراه ٣۷٠ نفر از پیکارگران ضد جنگ دستگیر شد.
پس از این حادثه به نوشتن مقاله‌، کتاب و دیگر شیوه‌های پیکار برخاست. سیندی هنوز می‌جنگد. امروز سیندی مرا به یاد پروین، مادر سهراب می‌اندازد که از آغازین لحظه‌ی گم‌شدن فرزند عزیزش کوشید و هنوز فریادش رساتر از پیش به گوش ما می‌رسد و می‌شنویم که به هفته‌نامه‌ی اشپیگل می‌گوید، ”به مبارزه‌ ادامه می‌دهیم،" آن‌هم در آن فضای بسته و پرتلاطم. دیگر برای مثال زدن از مادری شجاع فقط از سیندی نام نمی‌بریم که پروین‌های وطن ما فراتر رفته‌اند.

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

چرا سوسیالیسم؟

چرا سوسیالیسم؟

آلبرت اینشتین
مترجم: اکرم پدرام نیا

مقاله‌ا‌ی که ترجمه‌اش از پی می‌آید، ۶٠ سال پیش (ماه می ١٩۴٩) در نخستین شماره‌ی مجله‌ی "مانتلی ریویو" منتشر شد. علت این‌که در این برهه از زمان که جهان با بحران‌های گوناگون مواجه است، دست به ترجمه‌ی این مقاله‌ی ارزشمند زده‌ام، تازگی و به روز بودن مطالبی است که در لابلای نوشته‌های این دانشمند بزرگ دیده می‌شود. تو گویی او این‌همه را برای امروز ِ جهان رقم زده است، جهانی که از پی ترکیدن حباب‌های بزرگ اقتصادی با بحران‌های گوناگون سرمایه‌داری روبرو شده است و گونه‌ی بشر را بر سر این دوراهی دیرینه آورده است؛ یا سوسیالیسم یا بربریت.

و من نیز برای آغاز کار این بلاگ این مقاله‌ی ارزنده را برای مشاهده‌ی شما عزیزان پست می‌کنم.

ادامه را بخوانید...