با بررسی جزییات سفر احمدینژاد به مجمع سالانهی سازمان ملل در نیویورک و واکنش کشورهای قدرتمند جهان به حضور او در این گردهمآیی به نکاتی میرسیم که بهنظر برای آیندهی جنبش بسیار مهم است و نیاز به تعمق دارد.
در این گردهمآیی بیشتر کشورهای غربی نظیر آمریکا، بریتانیا و آلمان مشکل جمهوری اسلامی و احمدینژاد را در مسئلهی برنامهی اتمی ایران خلاصه کردند و به اتفاقاتی که جلو چشم میلیونها مردم جهان در خیابانهای تهران و برخی شهرستانهای ایران رخ میدهد، وقعی نگذاشتند. برخی نظیر نیکلا سارکوزی، رئیس جمهور فرانسه و استفان هارپر، نخست وزیر کانادا از حضور در مراسم سخنرانی احمدینژاد خودداری کردند و عدهای چون نمایندههای آمریکا، انگلیس و آلمان ضمن سخنرانی او سالن را ترک کردند وعلت آن را اظهار نظرهای احمدینژاد دربارهی هولوکاست و اسرائیل اعلام کردند. لابد اگر رژیم برنامهی غنیسازی اورانیوم را در دستور کارش نداشت و یا احمدینژاد در مورد هولوکاست و تهدید اسرائیل اینچنین لفاظی نمیکرد، در ایران هیچ اتفاق دیگری نیافتاده بود و سخنرانی احمدینژاد مورد استقبال این آقایان قرار میگرفت!
باری، امروز جمهوری اسلامی به نمایندگی احمدینژاد چنان هوشیارانه با این دو کارت سوخته بازی میکند که افکار عمومی جهان را به راحتی از مشکل اصلی کنونیاش، یعنی نداشتن مشروعیت، زیر پا گذاشتن حقوق بشر و ایجاد فضای خفقان سیاسی در ایران منحرف میسازد.
البته اینها باعث میشود مردم ما بیش از پیش به اهداف غربیها، که عمدتا زیر پرچم "ترویج دموکراسی" در کشورهای جهان سوم پنهان است، پیببرند و دریابند که آنها به منافع مقطعیشان میاندیشند و به رشد دموکراسی و آزادی در کشورهای جهان سوم اهمیت نمیدهند. هم از این رو است که همزمان در بیرون این مجمع، زیر سقف آسمان نیویورک، گردهمآیی بزرگتر و باشکوهتری برگزارشد که از چشم بسیاری از رسانههای کور دور ماند. در آنجا چندین هزار نفر از مردم ما برای اعتراض به اعمال شکنجه، ترس و تجاوز به زندانیها جلو این مقر حضور یافتند و بیآنکه دست نیاز به سوی قدرتها دراز کنند، پژواک فریاد مردم درون کشور شدند.
۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه
حقوق بشر در گرو برنامهی هستهای و هولوکاست
۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه
نقش ایدئولوژی در جوامع غربی
اندیشمندان طرفدار جامعهی سرمایهداری روشنفکرهای چپ و انقلابی را متهم میکنند که چپها ایدئولوژیکی فکر میکنند و با این اندیشههای ایدئولوژیکی خود را در کلافی سردرگم میپیچانند. اما در حقیقت واقعیت را وارونه جلوه میدهند. ایستوان مزاروش، فیلسوف مارکسیست معاصر، در مقدمهی کتاب "قدرت ایدئولوژی" این واقعیت تحریف شده را به خوبی توضیح میدهد و مینویسد:
در جوامع محافظهکار- لیبرال و سرمایهداری غربی "ایدئولوژی" چنان بر ارزشگذاریها تاثیر دارد که در بیشتر موارد حتا لحظهای شک نمیکنیم که این ارزشها به ما تحمیل شدهاند و یا وادار شدهایم که آنها را بپذیریم. به همین دلیل هرگز آنها را زیر سوال نمیبریم. سادهترین مثال آن تعریفهایی است که در واژهنامهها میخوانیم.
بهراستی چه چیزی باید از یک واژهنامه بیطرفانهتر باشد؟ چه چیزی باید به اندازهی یک لغتنامه عاری از ایدئولوژی و منصفانه باشد؟
بدیهی است که یک فرهنگنامه مثل برنامهی زمانبندی قطار باید اطلاعاتی صددرصد درست و واقعی ارائه دهد تا وظیفهی کاملا پسندیده و صحیحاش را به انجام رساند، نه آنکه مسافر ناآگاه را به سمت مخالف مقصدش ببرد.
شاید این موضوع برای بسیاری شگفتآور باشد، اما حقیقت محض این است که در جوامع ما همه چیز در خمرهی ایدئولوژی خیسانده میشود، چه ما آن را تشخیص بدهیم، چه ندهیم. بهعلاوه، نظام ایدئولوژیِ تثبیت شده و حاکم در فرهنگنامهی محافظهکار- لیبرال ما چنان عمل میکند که قوانین گزینش، سوگیری، تبعیض و حتا سیستم تحریفگر نظاممندش را عادی، بیطرفانه و به شکلی ماهرانه بیتعصب جلوه میدهد.
به عنوان نمونه، یکی از معروفترین فرهنگ واژههای مترادف جهان بهنامWord Finder با گستاخی تمام واژههای "محافظهکار،" "لیبرال" و "انقلابی" را اینگونه معنی کرده است:
محافظهکار:
ناپیدا، ساکت، مهارشده، آرام، باذوق، فروتن، محجوب، عاقل، کممصرف، صرفهجو، مقتصد، بیتجمل، مراقب خرج، بهدور از اسراف، بهدور از اتلاف، متعادل، محتاط.
لیبرال:
مترقی، کامل، آزاداندیش، پیشرو، بنیادستیز، بردبار، بیطرف، بخشنده، گشادهدست، آزاده، نظربلند، خوب، دستودلباز، بیدریغ، بهوفور، سرشار، کافی، زیاد، بسنده، به مقدار کافی، خیلی زیاد، لبریز، وافر، فراوانی، بخشایشگر، سخاوتمند، آکنده.
انقلابی:
نهایت، تندرو، خشکمغز، افراطی، بنیادستیز، بیشخواه.
همانطور که دیدید این واژهنامه با سخاوت تمام مجموعهی حیرتانگیزی از ویژگیهای مثبت را برای واژههای "محافظهکار" و "لیبرال" منظور داشته است، تا جایی که تصور میشود در تعریف این دو واژه ویژگیهایی چون "قهرمانی" و "قداست" از روی بیدقتی! از قلم افتادهاند. درحالیکه به واژهی "انقلابی" کمترین توجه ممکن شده است، و گویی به دلیل داشتن ویژگیهایی چون افراطکاری، تندروی، تعصب، خشکمغزی، بنیادستیزی و زیادهروی هر فرد انقلابی باید از سوی دادگاهها و قضات تنبیه شود.
برخی از مشهورترین روشنفکرهای زمان بعد از جنگ در کتابهای پژوهشی- علمیشان نوشتند که در جامعههای "پیشرفتهی" کنونی تفاوت "مهجور" بین چپ و راست بیمعنی است، و همانطور که میدانید این عقیده از سوی مخدوشکنندههای افکار عمومی مورد استقبال قرار گرفت و با پخش آن از سوی موسسههای فرهنگی به ارزشها و منافع ایدئولوژی خدمت بزرگی شد. درواقع مرسوم شد که نمایندههای راست را "میانهرو" و نمایندههای چپ را "افراطی،" کوتهفکر" و "خشکاندیش" و امثال آن معرفی کنند.
وقتی قوانینی که قرار است بیطرفانه نوشته شوند به نفع یک طیف سیاسی و علیه طیف دیگر تدوین میشوند و حتا هنگام نوشتن مطالبی کاملا عاری از ایدئولوژی و انجام دادن روراستترین وظیفه یعنی گردآوری و تدوین فرهنگ مترادفها اینگونه سوگیری میکنند، آشکار است که در موارد دیگر چگونه ایدئولوژیشان را بر مردم تحمیل میکنند.