ترجمهی مقالهای از جان پیلجر*
نشریهی NewStatesman
دروغهای اوباما دربارهی جنگ افغانستان مرا به یاد درسهایی میاندازد که از رمان 1984، اثر جورج ارول آموختیم. در این اثر، ارول ابرکشوری بهنام «اُشیانا» را وصف کرده که در آن از زبانی خاص دربارهی جنگ استفاده مینمایند و دروغها را وارونه جلوه میدهند، بهگونهای که "در تاریخ دهان به دهان میچرخد و راست درمیآید. «کسی که گذشته را زیر فرمان داشته، آینده را زیر فرمان دارد. کسی که حال را زیر فرمان دارد، گذشته را نیز زیر فرمان دارد،» و این عبارت بر زبان اعضای حزب هم جاری میشود."
اکنون باراک اوباما رئیس اُشیانای معاصر است. در دو سخنرانی او که در آستانهی پایان دهه ایراد کرد، برندهی جایزهی صلح نوبل قاطعانه گفت که صلح دیگر صلح نیست، بلکه جنگی دایمی است که "تا ورای مرزهای افغانستان و پاکستان گسترش مییابد و مناطق پرآشوب، دولتهای فرومانده و دشمنان پراکنده را دربرمیگیرد." و این را «امنیت جهانی» میخواند و از ما میخواهد که سپاسگزار باشیم. بهشوخی به مردم افغانستان، سرزمینی که مورد تهاجم و اشغال کشورش قرار گرفته میگوید: "ما به اشغال کشور شما هیچ علاقهای نداریم."
در اُشیانا راست و دروغ جداییناپذیرند. به گفتهی اوباما حملهی آمریکا به افغانستان در سال ٢٠٠١ مورد تایید شورای امنیت سازمان ملل بود. اما واقعیت این است که تایید سازمان ملل در کار نبود. اوباما گفت، «دنیا» بهخاطر حادثهی ١١ سپتامبر ٢٠٠١ از حمله به افغانستان حمایت کرد. درواقع، بنابه نظرسنجی گالوپ از سیوهفت کشور جهان فقط سه کشور از حمله به افغانستان حمایت کردند و بقیهی کشورها بهشدت با این طرح مخالفت کردند. از سوی دیگر اوباما گفت که آمریکا "بعد از آنکه طالبان از بازپس دادن اسامه بنلادن سرباز زد، افغانستان را مورد حمله قرار داد." در حالیکه به گزارش رژیم نظامی پاکستان در سال ٢٠٠١ طالبان سه بار تلاش کرد تا بنلادن را برای دادگاهی شدن تحویل دهند، اما هربار تلاش آنها را نادیده گرفتند.
Reuters
دلها و فکرها
حتا این پیچاندن موضوع حملهی یازده سپتامبر از سوی اوباما برای عادلانه جلوه دادن جنگ نیز دروغ است. بیش از دو ماه پیش از یازده سپتامبر، دولت بوش به نیاز نایک، کنسول پاکستان گفته بود که تا نیمهی اکتبر حملهی نظامی آمریکا شروع خواهد شد. رژیم طالبان در کابل که دولت کلینتون مخفیانه از او پشتیبانی میکرد، دیگر برای حفظ امنیت لولههای گاز و نفت آمریکا به دریای خزر از «ثبات» کافی برخوردار نبود، و باید میرفت.
بیشرمانهترین دروغ اوباما این است که سرزمین افغانستانِ امروز برای حملههای القاعده به غرب «بهشت برین» است. درحالیکه در ماه اکتبر، جیمز جان، مشاور امنیت ملی خود اوباما گفت، تعداد القاعدهایهای کارا در افغانستان حتا به «١٠٠ نفر نمیرسد». بنابه گفتهی سازمان امنیت آمریکا نود درصد از طالبانها واقعا طالبان نیستند، "بلکه قومهای شورشگر محلیاند که آمریکا را قدرتی اشغالگر میدانند و با آن مخالفاند." درواقع جنگ حقهای بیش نیست و فقط احمقترین انسانها به نوع «صلح دنیای» اوباما وفادار میمانند.
بههرحال، در زیر این ظاهر آراسته، هدفی جدی نهفته است. در عهد ژنرال استنلی مککریستال، که بهخاطر جوخههای دارش در عراق درجه گرفت، افغانستان اشغال شده نمونهای از آن «مناطق پرآشوب» دنیاست که حتا از اُشیانا هم فراتر میرود و بدتر از آن اینکه جنگ در این کشور به عملیات ضدشورش معروف است که ارتش، سازمانهای یاریرسان، روانشناسها، انسانشناسها، رسانههای خبری و مزدوران را به سوی خود جلب میکند. به عبارتی به زبان زرگری دلها و ذهنها را میخرند، اما هدفشان برانگیختن جنگ داخلی و تحریک تاجیکها و ازبکها علیه پشتونهاست.
آمریکاییها پیشتر این هدف را در عراق عملی کردند و جامعهای چندملیتی را از بین بردند. بین ملیتهای متفاوتی که قبلا با هم ازدواج میکردند، دیوار کشیدند، سنیها را نسلکشی کردند و میلیونها نفر را از کشور بیرون راندند. رسانههای خودی این را «صلح» مینامند.! واشنگتن زبدههای دانشگاههای آمریکا را خرید و «کارشناسهای امنیتی» که پنتاگون به گروه کوچکی تبدیلشان کرده، در رسانههای بیبیسی حضور یافتند تا خبرهای «خوب» به مردم بدهند، خبرهایی که درست مثل داستان 1984 ارول خلافش درست بود.
برای افغانستان هم چنین برنامهای میریزند. مردم را بهزور به «نواحی مورد هدف» میفرستند، نواحیای که زیر فرمان جنگسالارهاست و از سازمان سیا و تجارت مواد مخدر تامین میشود. این عبارت که این جنگسالارها وحشیاند، عبارت نامربوطی است. یکی از کنسولهای دورهی کلینتون زمانی دربارهی برگشت قانون بیدادگرانهی شریعه که در دورهی «باثبات» طالبان اجرا میشد، گفته بود: ما با این قانون مشکلی نداریم.
نیروهای کمکی مورد توجه غرب، مهندسها و متخصصان کشاورزی به «بحرانهای انسانی» توجه خواهند کرد و به سرزمینهای طایفههای شکست خورده «امنیت» خواهند برد.
البته این فقط تئوری است. اگرچه یکبار در یوگسلاوی، جاییکه جداییطلبان فرقهگرا جامعهای را که زمانی در صلح و صفا میزیستند، نابود کردند، عملی شد، ولی در ویتنام شکست خورد. در ویتنام سازمان سیا "استراتژی دهکدهها" را طراحی کرد تا مردم جنوب را در تصرف گیرد و بینشان جدایی بیاندازد و سرانجام ویتکنگ را شکست دهد- آن روز بهجای عبارت مردم مقاوم از واژهی ویتکنگ استفاده کردند، واژهای کلی و نامفهوم، درست مثل امروز و استفاده از واژهی طالبان بهجای مردم مخالف.
گفتنی است که در پس بیشتر این نقشهها اسرائیلیهایی هستند و از مدتها پیش آمریکاییها را برای حمله به عراق و افغانستان تشویق کردهاند؛ نسلکشی، دیوارکِشی، ایستگاههای بازرسی، تنبیههای دستهجمعی و زیرنظرگیریهای دایمی، که گفته میشود اینها همه اختراعات اسراییلیهاست و با این ترفندهاست که موفق شدهاند بیشتر سرزمین فلسطین را از ساکنان بومیاش بدزدند. با اینهمه، فلسطینیها بهرغم همهی رنجهایی که کشیدهاند، به شکل برگشتناپذیر از هم نگسستند، و همواره در قالب ملتی واحد دربرابر همهی نابرابریها تاب آوردند.
گورستان امپراتوری
اساسیترین برنامهی برندهی جایزهی صلح نوبل، که خود او، ژنرالش و سخنگویانش دوست دارند آن را فراموش کنیم، همان نقشههایی هستند که در افغانستان شکست خوردند. بریتانیای قرن نوزدهم و شوروی قرن بیستم کوشیدند تا با نسلکشی بر این کشور سرکش چیره شوند، اما هر دو را دیدیم که حتا با خونریزیهای بسیار وحشتناک از آنجا بیرون رانده شدند. گورستانهای به جامانده از امپراتوریها یادگار آن روزهاست. قدرت مردم، که گاهی گیجکننده است و اغلب ناشی از قهرمانیهای آنهاست، بذرها را زیر برف جامیگذارد، و تجاوزکنندهها از همین میترسند.
ارول در این اثرش مینویسد، "تصور اینکه آسمان مال همه است، شگرف بود، در اروپا- آسیا یا آسیای شرق و اینجا. و مردم زیر آسمان همه یکسان بودند، در همهجا، در سراسر دنیا... اما هرکدام از وجود دیگری ناآگاه بود، با دیوارهای نفرت و دروغ از هم جدا شده بودند و باز هم به یکسان. مردمیکه... در دلها و شکمها و عضلاتشان قدرتی داشتند که میتوانست یکروز دنیا را زیرورو کند."
* جان پیلجر، روزنامهنگار پژوهشگر و کارگردان مستندساز، یکی از دو نفری است که برترین جایزهی روزنامهنگاری بریتانیا را دوبار از آن خود کرده و جایزههایی چون اسکار و نیز جایزهی فستیوال فیلم بریتانیا در بخش فیلمهای مستند را احراز کرده است. بنابه جدیدترین نظرسنجی NewStatesman پیلجر چهارمین قهرمان زمان ما پس از آنگ سنسوکی و نلسون ماندلا است.
منبع: شهروند
۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه
به دنیای جورج ارول خوشآمدید
۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه
از یمن تا دیترویت، و تحقیر دوباره شهروند ایرانی
در روز کریسمسی که گذشت، عمرفاروق عبدالمطلب، فرزند تحصیلکردهی سرمایهداری نیجریهای، مسافر پرواز ۲۵۳ نورثوست از آمستردام، در فرودگاه دیترویت بهخاطر حمل بمب و هدفی تروریستی دستگیر شد. مقامات امنیتی آمریکا مدعیاند که او با بخشی از گروه القاعدهی یمنی ارتباط داشته و این گروه نیز تایید میکنند که هدف او انفجار هواپیما و اجرای برنامهای تروریستی بوده است. بنابه گزارش ایمی گودمن، مجری برنامهی Democracy Now، گویا پدر عمرفاروق در تاریخ ۱۹ نوامبر به سفارت آمریکا در"ابوجا" مراجعه کرده و مقامات آمریکایی را از تفکر افراطی- تروریستی پسرش آگاه نموده است. اما ماموران امنیتی آمریکا نسبت به این قضیه هیچگونه واکنشی نشان ندادهاند!
پس از دستگیری عبدالمطلب، باراک اوباما در سخنرانی تندوتیزی مسئولان امنیتی کشورش را مقصر دانست و مدعی شد که کاستی در خبررسانی و کوتاهی در ارزیابی امنیت کشور راه را برای عملیات بمبگذاری نافرجام هفتهی پیش هموار کرده است.
اکنون مردم آمریکا که تا دیروز نمیدانستند در نقشهی جغرافیای جهان کشوری هم بهنام یمن داریم، رفتهرفته با این نام آشنا میشوند. یمن فقیرترین کشور عربی است و بهقول پاتریک کُبرن، گزارشگر روزنامه ایندیپندنت، "یمن، افغانستان دنیای عرب است." این کشور بیش از دو دهه است که از بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رنج میبرد. نیمی از مردم آن با درآمدی کمتر از ۲ دلار در روز زندگی میکنند و زمانیکه این کشور در جنگ اول خلیج فارس از جبههی متحد آمریکا- عربستان علیه صدام حسین حمایت نکرد، عربستان در پاسخ به این سرپیچی یکمیلیون کارگر یمنی را از کشورش بیرون راند. در شمال این سرزمین شیعیان حوتی و در جنوب آن گروههای مسلح همواره با دولت مرکزی سر جنگ داشتهاند. وجود اعضای القاعده در این منطقه انکارناپذیر است، اما دولت مرکزی که اکنون با تجربهی سالها جنگ داخلی به دولتی فرومانده ((Failed State بدل شده، بر آن است که با بزرگنمایی آن از کمکهای آمریکا و انگلستان بهره گیرد و ناراضیهای شمال و جنوب را سرکوب کند. از سوی دیگر دست به دامن قدرتهای بزرگ میشود تا توان و موقعیتش را در کشور تثبیت نماید. آشکار است که دولتهای امپریالیستی هم هدفهای خود را دنبال میکنند و در پی گسترش جبههی «جنگ با ترور» در کشورهای دیگر خاورمیانه و شعلهور کردن هرچه بیشتر آتش جنگاند.
کوشندههای سیاسی در یمن و منطقه بر این باورند که مردم یمن به کمکهای اقتصادی و رفاه اجتماعی نیاز دارند، نه ارسال نیروهای نظامی و گشودن منطقهی جدیدی برای بازپروری اسلامگرایی افراطی. آنها میگویند جوانهای یمنی از فقر و بیکاری جذب گروههای افراطی تروریستی میشوند. حتا پارهای معتقدند که واقعهی روز کریسمس در فرودگاه دیترویت بازتاب حملهی ماه گذشتهی آمریکا به پایگاههای القاعده بود که در پی آن بیش از ۴۰ زن و کودک بیگناه کشته شدند. گویا دولت اوباما سیاست جنگافروزانهاش در افغانستان و سومالی را اکنون در یمن تکرار میکند. سیاستی که ادامهی دکترین دولت بوش است و جز به سمت افزایش اسلامگرایی افراطی ره به جایی ندارد.
به گفتهی مایکل هورتون، گزارشگر آزاد از صنعا، "تاریخچهی طولانی جنگ یمن با نیروهای خارجی به دوران امپراتوری روم برمیگردد. این سرزمین بستر مناسبی برای جنگهای نامنظم است و اگر آمریکا آنقدر دیوانه است که به این جبهه وارد شده، آگاه باشد که جنگ افغانستان در برابر این جنگ به مجلس بزمی شبیه خواهد بود."
گفتنی است که از پی اتفاق روز کریسمس دولت اوباما شهروندان ۱۴ کشور افغانستان، الجزایر، کوبا، لبنان، لیبی، عراق، ایران، نیجریه، کره شمالی، پاکستان، عربستان سعودی، سومالی، سوریه و یمن را شایسته تنبیه دانست و اعلام کرد که این شهروندان هنگام ورود به خاک آمریکا مورد بازرسی شدید بدنی و بررسی کامل قرار خواهند گرفت. کشورهای کانادا، انگلستان و هلند نیز جداگانه اقدامی مشابه اقدام دولت آمریکا را برای اتباع این کشورها ناگزیر دانستند. (ناگفته نماند که در پارلمان اروپا گروهی آن را تجاوز به زندگی خصوصی مسافران میدانند.) در پاسخ به این برنامهی دولت آمریکا، جامعهی عربهای مقیم آمریکا و بسیاری از کوشندگان حقوق بشر واکنش دولت حسین باراک اوباما را نمونهی بارز تبعیض نژادی- ملی این جامعهی مدعی دمکراسی و آزادی میدانند. نتیجهای که از این بابت بهدست میآید تحقیر و اذیت بیشتر شهروندان جهان هنگام ورود به فرودگاههای کشورهای غربی و فشار بیشتر بر مهاجرین و تفتیش آنهاست که بهنوبهی خود تهدید جدی دمکراسی است.
اینهمه زمانی اتفاق میافتد که مردم سرفراز ایران با مبارزه ضدخشونت و صلحآمیزشان برای رسیدن به خواستههای مردمی و دمکراتیک با دلیری هرچه تمامتر موجب شگفتی و تحسین افکار عمومی جهان شدهاند. بنابراین بسیار ناعادلانه و نژادپرستانه است که اینچنین مورد تحقیر قوانین کشورهای غربی قرار گیرند. همهی آنچه غرب از "تروریسم ایران" بهعنوان سند دارد، نمونههای تروریسم دولتیای است که در گذشته رخ داده و به مردم ایران ربطی ندارد. طنز قضیه آن است که همان نمایندگان دولت ایران بیهیچ مشکلی و با تشریفات رسمی وارد کشورهای غربی میشوند و فرزندانشان هم در این ساحل امن، بیدغدغه به تحصیل و البته تجارت مشغولاند و همهی این فشارها و تحقیرها به کسانی وارد میشود که رییسجمهور آمریکا و مقامهای کاخ سفید مدعی «حمایت از مبارزاتشان برای رسیدن به دمکراسی»اند(!) در اینجا لازم است کوشندههای ایرانی مقیم غرب اعتراضشدیدشان را نسبت به این عملکرد دولتهای غربی به گوش نمایندگان و مسئولان برسانند.
نکتهی دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که این حادثه و پیامد آن درس بزرگی است برای آندسته از مدعیان سیاسی که برای جنبش کنونی از طریق رسانههای غربی شعارهای نژادپرستانه صادر میکنند. حقیقت آن است که سرنوشت مردم ایران، لبنان، فلسطین و همهی کشورهای جهان سوم بههم گره خورده است و این گره را نه خمینی زده و نه احمدینژاد، نه حسن نصرالله و نه خالد مشعل، نه انقلاب بهمن و نه حادثهی یازده سپتامبر، بلکه از قرنها پیش، از ابتدای پیدایش امپریالیسم، استعمار برای دستیابی به سود بالاتر و چپاول بیشتر ثروتهای مردم جهان بر سرنوشت همهی ما زده است. ما با جدا دانستن سرنوشتمان از سرنوشت مردم سرزمینهای زیر ستم و احتمالا عملکردهای شووینیستی و ضدعرب هیچ اعتباری نزد اربابان دنیا بهدست نمیآوریم. اقدام اخیر دولت آمریکا و چند کشور دنبالهرو آن در مورد شهروندان ۱۴ کشور جهان زندهترین گواه این ادعاست.
۱۳۸۸ دی ۱۵, سهشنبه
تغییرات آبوهوا، بازار نئولیبرالها، عامل این تغییر، نه راه حل آن
درآمد:
با نگاهی گذرا به فهرست کشورهای تولیدکنندهی گازهای گلخانهای در سال ٢٠٠۶ به این واقعیت تلخ پی میبریم که ایران در میان کشورهای جهان، در ردهی یازدهم قرار دارد، و طنز قضیه اینجاست که در این فهرست همهی کشورهای بالاتر از ایران و بسیاری از کشورهای پایینتر این رده جزو کشورهای پیشرفتهی صنعتی و توسعهیافتهی جهان سرمایهداریاند و تولید ناخالص ملی آنها به مراتب از کشور ایران بالاتر است.١
گفتارهی زیر بر آن است که عرصهی اینگونه بحثها را برای بالابردن دانش اجتماعی- اقتصادی زیستمحیطی به ویژه در ایران گسترش دهد.
گرمایش زمین (Global Warming) عبارتی است عامیانه و مرسوم برای تغییرات آبوهوای (Climate Change) زمین. به دنبال این تغییرات هوای بعضی مناطق گرمتر از معمول و برخی دیگر سردتر از معمول شده و میزان ریزش برف و باران در نقاط متفاوت روی زمین کم یا زیاد میشود.
دانشمندان زیستبومگرا ( (Environmentalists ثابت کردهاند که درجه حرارت زمین از دو و نیم میلیون سال پیش به این سو در نوسان بوده و دورههای یخبندان همواره با دورههای گرمتر جایگزین شده است، اما واقعیت تلخ این است که در قرن گذشته این تغییرات از روال عادی و همیشگیاش خارج شده و در صد سال اخیر درجه حرارت زمین با سرعتی نامعمول افزایش یافته است. متاسفانه سرعت افزایش حرارت زمین مدیون فعالیتهای انسان است و حتا در سال ٢٠٠٧ سازمان ملل پس از گردهمآیی سران دولتها برای تغییرات محیط زیست تایید کرد که از زمان انقلاب صنعتی، فعالیتهای انسان از قبیل راهاندازی کارخانهها، نیروگاهها و اتومبیلهایی که از سوختهای فسیلی چون بنزین و زغالسنگ استفاده میکنند، سبب رهاشدن گازهای گلخانهای (دیاکسیدکربن، متان...) شده و در نتیجه باعث گرم شدن زمین و دیگر تغییرات جوی میشوند.
شرح مختصر و سادهی شیوهی عملکرد گازهای گلخانهای به این ترتیب است: هنگامیکه این گازها در فضای پیرامون زمین رها میشوند، هوای گرم نزدیک سطح زمین را به دام میاندازند، و از کنش و واکنش هوای گرم به دام افتاده با نور خورشید انرژی تولید میشود. زمین و اتمسفر پیرامون آن بخشی از این انرژیها را جذب میکنند و بخشی دیگر بازتابانده میشود. مجموع این انرژیهای جذب شده و بازتابانده شده باعث گرمشدن سطح زمین میشوند و آشکار است که با افزایش تولید گازهای گلخانهای، یعنی کار بیشتر کارخانهها، استفادهی بیشتر از سوختهای فسیلی و راندن اتومبیل و موارد بسیاری از دیگر فعالیتهای انسان به میزان این گرما افزوده میشود.
گرم شدن زمین تغییرات زیستمحیطی نگران کنندهای به همراه دارد. احتمالا تا سال ٢٠١٣ تابستان قطب شمال عاری از یخ خواهد شد، یعنی درست یک قرن پیش از پیشبینی سازمان ملل، و با آب شدن همهی یخهای قطب شمال به ناگزیر صفحههای یخی گرینلند از بین رفته و از پی آن، در همین قرن سطح آب دریاها تا پنج متر بالا خواهند رفت. با این حادثه نیمی از پنجاه شهر بزرگ دنیا در معرض خطر قرار گرفته و صدها میلیون نفر از مردم آواره خواهند شد.
پیامدهای دیگر این تغییرات زیستمحیطی عبارتند از، توفانهای سهمگین دریایی، سیل و خشکسالیهای شدید، و دردناکتر از همه نابودی بسیاری از موجوداتی که از حلقههای مهم چرخهی زیستبوم (Ecology) هستند. به عبارت دیگر آن دسته از موجودات زندهای که قادر به سازش با این تغییرات سریع نباشند، از این چرخه خارج خواهند شد. آب شدن سریع یخهای قطب، صفحههای یخی گرینلند، توندراهای منجمد شمال و یخچالهای مناطق کوهستانی نشانهی تغییرات بزرگی در آبوهوای زمین است که به گفتهی جان بلامی فاستر، برد کلارک و ریچارد یورک، (در نشریه مانتلی ریویو- ژوییه اوت ٢٠٠٨) اگر امروز جلو این حادثه گرفته نشود، برای زندگی همهی موجودات روی زمین از جمله انسان پیامدهای باورنکردنی به همراه خواهد داشت. بهویژه برای آیندهی ساکنان آسیای جنوبی که خطرهای جدیتری تهدیدشان میکند و از آن میان میتوان به چند نمونهی عمده اشاره کرد؛ آب شدن یخچالهای هیمالیا؛ بالا رفتن سطح آب دریاها، تاثیر منفی گرمای زیاد بر محصولات کشاورزی؛ تغییرات احتمالی در مسیر بادهای موسمیِ موسوم به مونسون، سیل و خشکسالی؛ از بین رفتن جنگلها؛ افزایش گرسنگی و بیماریها؛ تغییرات جوی هولناک و گردبادهای شدید در اقیانوسها و توفانهای دریایی. افزایش سه تا چهار درجه حرارت زمین میتواند ۵٧ تا ٧٠ درصد از برفها و یخچالهای نپال را نابود کند. (نپال از جمله کشورهایی است که در تولید گازهای گلخانهای و آلوده کردن محیط زیست در پایینترین رده قرار دارد.)
در گردهمآیی اخیر سران دولتها در کپنهاگ برای تغییرات آبوهوا هشدار داده شد که اگر درجه حرارت به همین نسبت افزایش یابد تا سال ٢٠٣۵ یخچالهای هیمالیا از بین خواهند رفت و آب شدن یخچالها به پرشدن بیاندازهی رودخانههای آسیای جنوبی خواهد انجامید. اما پس از چند دهه به دلیل تمام شدن یخچالها میزان آب رودخانهها کاهش خواهد یافت. قابل ذکر است که رودخانههایی که امروزه از یخچالهای هیمالیا پر میشوند، ذخایر آب بیش از نیمی از ساکنان روی زمین را فراهم میکنند و با تمام شدن این یخچالها جمعیت بزرگی از مردم روی زمین با بیآبی مواجه خواهند شد. از سوی دیگر و همزمان مردم نواحی پرجمعیت پایین دلتای گنگ- برهماپوترا با خطر کاملا متفاوتی مواجهاند. نشانههایی هست که سطح آب دریا در آن ناحیه بهطور دایم بالا میآید و به سمت خانههای دهها میلیون نفر از ساکنان نواحی ساحلی پیشروی میکند. در این ناحیه همهی مردم بنگلادش و هندیهای غرب بنگال به یک نسبت در خطرند.
اینها و بسیاری از حوادث خطرناک دیگر حاصل بحرانهایی است که سرمایهداری عامل آن است. به گفتهی جان بلامی فاستر پنجاه سال پیش کسی حتا تصور نمیکرد که این مصیبتها بتواند بقای بشر و بقیهی موجودات زیستبوم را به خطر بیاندازد. اما امروز رخداد این حادثه به شکل خطرناکی نزدیک است.٢
دانشمندان نشان دادهاند که سال ١٩٩٨ گرمترین سال و سال ٢٠٠۵ دومین سال گرم در تاریخ محاسبه شدهی زمین بوده است و گازهای دیاکسیدکربن و متان به بالاترین میزان در ٠٠٠׳۴٢٠ سال گذشته رسیده است. فیدل کاسترو حدود هیجده سال پیش در جلسهی سازمان ملل دربارهی محیط زیست در ریو دوژانیرو گفت: «بهخاطر از بین رفتن سریع محیط زیست طبیعی بقای یکی از گونههای مهم بیولوژی، انسان، در خطر است... و مسئول اصلی این نابودی بیرحمانهی محیط زیست جوامع مصرفیاند. اگر بخواهیم این مشکل را به شکل بنیادی حل کنیم باید ثروت و فنآوری روی زمین بهطور منصفانهتری توزیع شوند. اگر ولخرجی و زندگیهای اشرافی در چند کشور جهان مهار شود، قحطی و فقر در میان ساکنان بخش بزرگی از زمین کاهش خواهد یافت.» ٣
با آنکه ثابت شده است که خطر نابودی آن عده از ساکنان روی زمین که کمترین نقش را در آلوده کردن محیط زیست دارند، روزبهروز افزایش مییابد، از آن روز هیچ گام موثری برداشته نشده و علت این است که دولتهای کشورهای ثروتمند جهان همهی این واقعیتها را نادیده میگیرند. زیرا عوارض جدی تغییر آبوهوا عمدتا مردم تنگدست روی زمین، بهویژه آنهایی را که در کشورهای فقیر دنیا زندگی میکنند، تهدید میکند.
علت دیگر آن این است که در نظام سرمایهداری دولتها به صاحبان ثروت و شرکتهای نفتی و کارخانههای اتومبیلسازی، زغال سنگ... که تولیدکنندههای عمدهی گازهای گلخانهای هستند، وابستهاند و با سکوتشان در برابر این حادثهی جدی به آنها باج میدهند.
با تخمین بخش توسعهی سازمان ملل، بودجهی لازم برای جلوگیری از حادثههای تباهکنندهی سال ٢٠١۵ در نواحی جنوبی ٨۵ میلیارد دلار خواهد بود. به راستی چه کسی این بودجه را خواهد پرداخت؟
مثال دیگری از نامنصفانه بودن این داستان این است که میزان تولید گازهای گلخانهای را بهطور جهانی حساب میکنند و کشورهای ثروتمند از سهم کشورهای فقیر بهره میبرند. در این زمان سقف تولید گازهای گلخانهای در کشورهای اروپایی ٢٨٠ امتی/یارد است که درواقع میزان تولید گازهای گلخانهای در اروپا ١٣٠ امتی/یارد است. بدین ترتیب این کشورها نیازی ندارند که میزان تولید این گازها را کم کنند. اما واقعیت این است که تعیین سقف خود حقهای بیش نیست، چون با این محاسبه در کشورهای پیشرفته حتا اگر مردم میزان تولید گازهای گلخانهای را کم نکنند، تعهدشان را انجام دادهاند! حقیقت این است که چنین چیزی واقعیت ندارد و این سناریوی حفظ محیط زیست سناریوی نظام سرمایهداری است که در آن نواحی جنوبی در نابودی محیط زیست نقش چندانی ندارند، اما هنگام محاسبه سنگینترین بها را میپردازند.
امروزه دولتهای کشورهای پیشرفته مردم را مقصر میدانند و آنها را وادار میکنند که برای حفظ محیط زیست بیشتر تلاش کنند و هزینههای سنگینتر بپردازند، اما خودشان بودجهی نظامیشان را روزبهروز افزایش میدهند. در آخرین نشست سران دولتها در کپنهاگ اوو مورالیس، رئیس جمهور بولیوی در گفتگویی با ایمی گودمن، مجری رادیویی Democracy Now، راه حل خروج از این مشکل را توقف جنگها دانست و توصیه کرد که "بودجهی همهی جنگها، از جمله عراق، افغانستان یا بودجهای که برای حفظ پایگاههای نظامی در آمریکای لاتین خرج میشود، به این کار اختصاص داده شود." بنابه گزارش سازمان پژوهشهای صلح بینالملل استکهلم در سال ٢٠٠٨ بودجهی نظامی پانزده کشوری که بالاترین رقم بودجه را دارند، حدود ٢.١ تریلیون دلار بوده است که میتواند بخش بزرگی از این مشکل حیاتی را حل کند. ۴
درست است که هر فرد باید رفتارش را نسبت به محیط زیست تغییر دهد و میزان مصرفش حسابشدهتر باشد، اما صِرف تغییر رفتار فردی با محیط زیست مشکل تغییرات آبوهوا را حل نخواهد کرد. آشکار است که نقش هر فرد در جلوگیری از تخریب بیشتر محیط زیست کم نیست، ولی برای ایجاد تغییر اساسی لازم است که در بخشهای تولید سلاح، اتومبیل، ساختمانسازی، حملونقل و مصرف انرژی که بند ناف نظام سرمایهداری به آنها بسته است، تغییر ساختاری جدی ایجاد شود. به گفتهی «مینکی لی» اقتصاددان و استادیار مارکسیست دانشگاه یوتا: از نظر تکنیکی، سادهترین و آسانترین راه حل بحران محیط زیست این است که همهی تولیدات اقتصادی را متوقف کنیم و مصرفگرایی را در دنیا تا جایی کاهش دهیم که میزان تولید گازهای گلخانهای به اندازهی قابل قبول برسد. خوشبختانه این هدف با استفاده از فنآوری امروز میسرتر است.
لی معتقد است در یک نظام سرمایهداری تا مادامی که سرمایهدارها مالک ابزار تولید و ارزش اضافی هستند، هم انگیزهی استفاده از ارزش اضافی برای گردآوری بیشتر سرمایه موجود است و هم فشار لازم برای انجام این کار. از این گذشته، با وجود نابرابری بیاندازهی ثروت و درآمد در نظام سرمایهداری، چگونه اقتصاد سرمایهداری جهانی میتواند مصرفگرایی را به اندازهی قابل قبول کاهش دهد و نیازهای اساسی میلیاردها نفر از ساکنان روی زمین را هم رفع کند؟ برای نظام سرمایهداری رشد اقتصادی لازم است تا تناقضهای اساسی اجتماعی را فرونشاند. مینکی لی معتقد است که تنها راه حل برای جلوگیری از جمعآوری ثروت بیشتر و از پی آن رشد اقتصادی بیشتر این است که ارزش اضافی به دست جامعه بیافتد.
گفتنی است که پیمان کیوتو کشورهای پیشرفته را ملزم نموده که از سال ١٩٩٠ تا ٢٠١٢ تولید دیاکسید کربنشان را تا پنج درصد کاهش دهند. اما آمریکا از امضای این پیمان خودداری کرده و میزان تولید دیاکسید کربن این کشور تا سال ٢٠٠۵ بیست و دو درصد افزایش یافته است. در میان امضا کنندههای این پیمان، میزان تولید گاز گلخانهای در ژاپن تا ١۶ درصد افزایش یافته و این نرخ در منطقهی اروپا همواره رو به رشد بوده است. از این میان فقط گازهای گلخانهای بریتانیا بهخاطر چرخش بزرگ از زغال سنگ به گاز دریای شمال رشدی نشان نداده است، البته از میزان تولید آن چیزی کم نشده است.
طنزآمیز است که روسیه تنها کشور اقتصادی بزرگ است که از سال ١٩٩٠ میزان تولید گازهای گلخانهایاش را بهطور چشمگیر، تا حدود یک سوم یا بهعبارتی سالانه تقریبا ۷/٢ درصد کاهش داده است. اگر اقتصاد جهانی سه برابر تجربهی روسیه را تکرار کند، یعنی سه برابرِ سقوط اقتصادی روسیهی سال ١٩٩٠ را تجربه کند، آنگاه تا سال ٢٠۵٠ دو سوم میزان گازهای گلخانهای کاهش خواهد یافت، اما هنوز این میزان به اندازهی لازم نخواهد رسید.
از سال ١٩٩٠ تولید گازهای گلخانهای چین و هندوستان بیش از دوبرابر شده و اکنون چین حتا در این مصاف آمریکا را پشت سر گذاشته و بزرگترین تولید کنندهی گازهای گلخانهای دنیا شده است. به این ترتیب میزان این گازها در چین تا ده سال دیگر و در هندوستان تا پانزده سال دیگر دوبرابر خواهد شد. اتحادیهی اروپا متعهد شده است که تا سال ٢٠٢٠ بیست درصد از میزان تولید گازهای گلخانهایاش بکاهد. اما همهی این کاهش فقط با یک سال رشد اقتصادی چین جبران خواهد شد! همینطور که سرمایهداری عظیم چین شکوفا میشود، این کشور هر هفته دو کارخانهی تولید نیروی زغال سنگ احداث میکند، این بدین معناست که چین هر چهار سال به تعداد کارخانههای زغال سنگ موجود آمریکا کارخانهی زغال سنگ میسازد. به قول لی کدام معجزهی فنآوری قادر است این نوع سرمایهداری را قابل تحمل کند؟
در اینجا باید به این نکته نیز اشاره کنیم که کارگران و دهقانهای چین از این تلاش برای افزایش سود سرمایهداری هیچ بهرهای نبرده و نخواهند برد و این شرکتهای بزرگ بینالمللی و سرآمدان چیناند که با تبدیل این کشور به کارگاه جهانی به سودهای هنگفت میرسند. تا اندازهی بسیار کم هم طبقهی متوسط بالای جامعه در کشورهای سرمایهداری از کالاهای ارزانی که کارگران چین، هندوستان و دیگر کارگران ارزان قیمت جهان تولید میکنند، سود میبرند.۵
بهطور خلاصه، شواهد علمی در تایید تغییرات جدی محیط زیست آشکارند. ده سال گذشته گرمترین سالهای تاریخ زمین بودهاند. ضخامت یخهای قطب تغییر کرده است. یخچالها پسروی میکنند. سطح دریاها بالا میآیند. شدت و تعدد توفانها افزایش یافته است. آینده از این هم بدتر مینماید: اگر درجه حرارت زمین ۵/١ تا ۵/٢ درجهی سانتیگراد افزایش یابد که تا چند دههی دیگر این افزایش محتمل است، ٣٠ درصد از گونههای زیستی نابود خواهند شد. جزایر کوچک در معرض خطر فرورفتن در زیر آب هستند. با این همه، مشکل محیط زیست با ادامهی سیاستهای نئولیبرالها که با فشار و باجدهی اعمال میشوند، حل نخواهد شد، مگر آنکه در الگوی افسارگسیختهی تولید و مصرف کنونی که امروز هر کدام از این محصولها با تبلیغات تریلیون دلاری و گستردهی جهانی به رویاهای مردم تبدیل شدهاند، تغییری اساسی رخ دهد.
اگر امروز جلو این لجامگسیختگی را نگیریم، فردا دیر خواهد بود و نوادگانمان که از عوارض ناشی از مصرفگرایی بیپروای ما و نادیده گرفتن این مشکل بزرگ رنج ببرند، ما را گناهکار خواهند شمرد؛ چشمهایشان را خواهند دراند و انگشت به دهان از هم خواهند پرسید: باور میکنید که نیاکان ما حتا برای خرید نان با ماشین سفر میکردند؟
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_countries_by_carbon_dioxide_emissions (1
2) مانتلی ریویو شماره 61 دسامبر 2009
3)
http://www.truthdig.com/report/item/climate_discord_from_hopenhagen_to_nopengagen_20091222/
4)
http://21stcenturysocialism.com/article/climate_change_the_neo-liberal_market_is_the_problem_not_the_solution_01536.html
5) مانتلی ریویو ژوییه- اوت 2008
وبسایت نویسنده: www.pedramnia.com
منبع: سایت تحلیلی البرز