صفحات

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

El Sistema: این است سوسیالیسم

بنیاد گلن گولد، مرکز موسیقی و اپرای کانادایی است که به افتخار گلن گولد (۱۹۳۲-۱۹۹۲) پیانیست بزرگ کانادایی تاسیس شده، و هر سه سال یک‌بار به برجسته‌ترین و پرکارترین موسیقی‌دان‌ها و هنرمندان جهان جایزه‌ای برابر با پنجاه هزار دلار اعطا می‌کنند.
از مدت‌ها پیش این‌جا و آن‌جا شنیده بودم که جایزه‌ی امسال این بنیاد قرار است به پاس زحمت‌های دکتر خوزه آنتونیو ابریو، اقتصاددان و پیانیست ونزوئلایی که از سال ۱۹۷۵ تمام عمرش را وقف رشد موسیقی آن سرزمین کرده است، تعلق گیرد. او در این سال‌ها موفق شده پروژه‌ی عظیم El Sistema را که تمام هدفش آموزش رایگان موسیقی کلاسیک جهان به کودکان و نوجوانان فقیر ونزوئلا بوده، با موفقیت به اجرا درآورد. کودکانی که می‌توانستند در آرزوی کشیدن آرشه‌ای به ویولن یا ضربه‌ای به کلیدهای پیانو تمام عمر آرزو به دل بمانند. به پشتوانه‌ی این پروژه‌ی مردمی اکنون بیش از ۲۵۰ هزار نفر از فرزندان محروم آن سرزمین ارکستر فیلارمونیک عظیم سیمون بولیوار را پدید آورده‌اند که یکی از پنج ارکستر فیلارمونیک‌ بزرگ جهان است و از نظر اعتبار و شهرت با ارکسترهای وین، برلین و لندن همپا است. ارکستر فیلارمونیک سیمون بولیوار در چند سال اخیر بیش از سی جایزه‌ی جهانی را بدست آورده است. آنتونیو ابریو معتقد است "هنر باید به رایگان در دسترس توده‌ها و در خدمت آن‌ها باشد. در توده‌ها ریشه بدواند و از میان آن‌ها بجوشد." در این صورت این هنر ماندنی است. "دولت‌ها باید از موسیقی و هنر همه‌جانبه حمایت‌ کنند، ضمن آن‌که بنیادها و سازمان‌های فرهنگی استقلال‌شان را از این دولت‌ها حفظ کنند، نه آن‌که ابزاری در خدمت‌ دولت‌ها باشند."
در این سال‌ها پروژه El Sistema موفق شده یکی از برجسته‌ترین موسیقی‌دان‌های جهان را پرورش دهد. "گوستاو دودمل" که اکنون فقط ۲۸ سال سن دارد، جوان‌ترین رهبر ارکستر ممتاز جهان است که اینک رهبر ارکسترفیلارمونیک لس‌آنجلس است. او در تمام اجراهایش چنان با احساس و انرژی ظاهر می‌شود که گویی موسیقی از بند بندش می‌تراود. در مصاحبه‌ای با برنامه‌ی فرهنگی – هنری رادیو سی بی سی، در توضیح این ویژگی‌اش می‌گوید "موسیقی برای من یک نیاز است، چون آب، هوا، غذا و با بروز هیجان‌های درونی‌ام می‌توانم موسیقی‌ام را به دل‌ها وارد کنم." در جای دیگر در مصاحبه با بی بی سی مدعی می‌شود که بتهوون الگوی او است و می‌گوید "موسیقی بتهوون برایم پیام‌آور مبارزه‌ی انسان برای جامعه‌ و رهایی او از بند، و حرکت به‌سوی برابری است."
در غروب آخرین دوشنبه‌ی اکتبر تورنتو، در سالن بزرگ Canadian Opera Company بیش از ۲۵۰ نونهال ونزوئلایی به‌ رهبری گوستاو دودمل در میان پرچم‌های زرد، آبی و قرمز برای چندصد نفر جمعیت مشتاق و شخصیت‌ها قطعه‌هایی از موسیقی آمریکای لاتین (سانتاکروز) را اجرا کردند و سپس سمفونی شماره‌ی ۴ چایکوفسکی را در F ماینور نواختند. تسلط‌ این کودکان و نوجوانان در اجرای ملودی‌ها چنان بود که گویی می‌خواستند به این جمعیت عمدتا سفیدپوست اروپایی بگویند، "هنر نزد همگان است و بس" و کافی است استعدادها پرورانده شوند. ما مو مشکی‌های رنگین‌پوست هم می‌توانیم با قطعه‌های برامس، ورژاک و هایدن گوش دنیا را بنوازیم. باشکوه‌ترین و شادترین بخش این برنامه اجرای راک – کلاسیک West Side Story، شاهکار لنرد برنشتاین بود. در این هنگام تمام اعضای ارکستر با سازهای‌شان حین اجرا می‌رقصیدند و هلهله‌ای در سالن به‌پا کرده بودند.

در این شب باشکوه بارها اشک در چشمانم غلتید. اشک شادی یا حسرت؟ شاید شادی‌، شادی از غرور، یا حسرت، حسرتی توام با آه. "آه ای سرزمین غم‌زده‌ی من! پس کی روزگار شب‌زده‌ات به‌سر می‌آید؟ " بتهوون



۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

روانشناسی خواندن به چاپ دوم رسید

به‌راستی چرا بسیاری از ما کتابی برای خواندن نمی‌یابیم یا به عبارت دیگر، چرا از خواندن می‌گریزیم؟ چرا هیچ کتابی ما را به سمت خود نمی‌کشد؟ چرا بارها یا با تشویق این و آن یا حتا با اشتیاق کتابی را برداشته‌، ورق زده‌، چند صفحه‌اش را خوانده‌ایم، اما هیچ انگیزه‌ای برای ادامه نیافته‌ و آن را برای همیشه کنار گذاشته‌ایم؟ چرا تاکنون نتوانسته‌ایم یک کتاب را دست‌کم تا نیمه بخوانیم، گرچه بارها سعی کرده‌ایم؟ واقعا از میان این‌همه کتاب‌های نوشته شده هیچ‌کدام جذبه‌ای برای خواندن ندارند؟ معلوم است که کتاب‌های خوب زیادی هستند که بتوانند توجه و علاقه‌ی ما را جلب کنند، پس به‌راستی مشکل در کجاست؟ و اگر در کتاب‌ها نیست و در خود ما است، برای رفع این مشکل چه باید کرد؟

اما با این همه، کتاب "روانشناسی خواندن و ترویج کتابخوانی" به چاپ دوم رسید که خبر امیدوارکننده‌ای است و نشان می‌دهد که پدرها و مادرها به این مشکل فرزندان‌شان پی برده‌اند و درصدد یافتن راه‌حل‌هایی برآمده‌اند.
در این اثر می‌توانید بیاموزید که چرا بعضی از بچه‌ها به کتاب‌خوانی میلی ندارند و چگونه می‌توان آن‌ها را با کتاب آشنا کرد.
می‌توانید نوع علاقه‌مندی‌های‌ کودک یا نوجوان‌تان را به شیوه‌های استفاده از زبان بشناسید تا آسان‌تر با کتاب آشنایش کنید.
با نقش جنس و فردیت هر کودک در شکل‌گیری علاقه‌ی او به کتاب آشنا شوید. به تاثیر پدیده‌ی نقش‌پذیری پی ببرید.
با تاثیر مستقیم کتاب‌خوانی در ماه‌ها و سال‌های اول زندگی و رشد بهره‌ی هوشی و موفقیت آکادمیک بچه‌ها آشنا شوید.
به رابطه‌ی مستقیم بین خواندن روزانه برای بچه‌ها در ماه‌های اول زندگی و رشد قدرت تمرکز، توجه و حافظه‌ی ان‌ها پی ببرید و خلاصه با به کارگیری شیوه‌هایی که در این کتاب آمده و حاصل تلاش و پژوهش دانشمندان جهان است، فرزندتان را با این دوست دیرینه و پایدار آشتی دهید.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

کژکاری‌های سازمان ملل


بیش از نیم قرن پیش، ۵۱ کشور جهان گرد هم آمدند و به منظور پیاده کردن و دفاع از حقوق بشر سازمانی به نام سازمان ملل را بنا نهادند. با گذشت زمان کشورهای بیش‌تری به این سازمان پیوستند و اینک سازمان ملل متحد ١٩٢ عضو دارد. آشکار است که در روند دفاع از حقوق بشر، رسیدگی به مشکلات دیگر جامعه‌ی بشری، هم‌چون گرسنگی، نبود امکانات بهداشتی، آوارگی، پناهندگی، ستم بر زنان، آلودگی محیط‌ زیست، فقر و بی‌سوادی کودکان و . . . نیز باید در دستور کار این سازمان قرار می‌گرفت.
اما امروز، پس از این‌همه سال، سازمان ملل نه تنها در پیاده کردن اهداف اصلی و اولیه‌اش ناتوان است، که به دلیل بوروکراسی و از پی آن، صرف هزینه‌های هنگفت، باری بر دوش مردم جهان شده است. به عنوان مثال، در تمام این سال‌ها بارها دیده‌ایم که در گوشه و کنار جهان دیکتاتورهای ریز و درشت، یکی پس از دیگری، زاده شدند و با فشار بر مردم و سرکوب شدید آن‌ها به حکومت‌شان ادامه دادند، قدرت‌های کوچک و بزرگ جنگ‌های زیادی به‌پا کردند، مردم بیش‌تری را آواره کردند، از پی رشد علوم و فن‌آوری، بمب‌های پیشرفته‌تری ساختند و جان انسان‌های بی‌گناه بیش‌تری را ستاندند، به محیط زیست آسیب‌های جدی‌تری وارد کردند و سازمان ملل هیچ‌گونه اقدام موثری نکرد. گاهی ناتوانی این سازمان پرطمطراق چنان آشکار می‌شود که ضرورت بود و نبودش مورد پرسش قرار می‌گیرد. حتا اگر به اتفاقاتی که در همین سه ماهه‌ی اخیر، که در چند گوشه‌ی جهان رخ داده، خوب بنگریم، به پندارمان در ناتوانی این بزرگترین دیوان دادرسی گیتی، مهر تایید خواهیم زد:

١) در ایران:
امسال، پس از آن‌که در انتخابات ریاست جمهوری ایران تقلبی گسترده رخ داد، میلیون‌ها نفر از مردم دست به اعتراض‌های گسترده و آرام زدند و به دلیل برخورد خشونت‌بار نیروهای دولتی ده‌ها نفر جان باختند، هزاران نفر زندانی شدند و بسیاری از آن‌ها مورد اذیت، شکنجه و تجاوز قرار گرفتند، سازمان ملل برای دفاع از این اعتراض‌ها و حق‌طلبی‌های صلح‌آمیز مردم ما چه کرد؟ به‌جز آن‌که، به‌رغم خواسته‌ی میلیون‌ها ایرانی، از نماینده‌ی دولت کودتا دعوت به‌عمل آورد تا در مجمع عمومی این سازمان شرکت و سخنرانی کند؟

٢) در افغانستان:
می‌دانیم که در انتخابات اخیر ریاست جمهوری افغانستان نیز تقلبی گسترده رخ داد. به همین دلیل بعد از انتخابات، پیتر گالبرایت، نماینده‌ی ویژه‌ی سازمان ملل، دست به تحقیق و بررسی‌های پیگیر زد و پرده از تخلف‌های بسیاری برداشت. اما پس از آن‌که با رییس‌اش، کای ایده، بر سر افشای این تقلب‌ها به مخالفت برخاست، بانکی مون رییس سازمان ملل او را از کار برکنار کرد. (آسوشیتدپرس- ٣٠ سپتامبر)
حائز اهمیت است که خود کای ایده هم وجود تقلب در انتخابات را تایید می‌کند و می‌گوید: "این تقلب در سطح کاندیداها، حمایت‌کننده‌ها و مقام‌های دولتی صورت گرفته است". اما از سوی دیگر معتقد است، "آن‌چه مردم افغانستان مشتاق رسیدن به آن هستند، تشکیل سریع دولت و تمام شدن این غائله است."
(Democracy Now-Oct 05)
آیا مفهوم این عبارت چیزی جز حمایت علنی از دولت فاسد کرزی و نادیده گرفتن رای مردم است؟

٣) در هندوراس:
چند ماه پیش در هندوراس کودتایی نظامی رخ داد و رییس‌جمهور منتخب مردم، مانوئل زلایا، از کشور بیرون رانده شد و تا امروز، کودتاچیان بی‌توجه به کوچک‌ترین اصول دمکراسی و حقوق انسانی بر گرده‌ی مردم سوارند. رییس‌جمهور زلایا پس از مدتی به‌طور مخفی به کشور برگشت و در سفارت برزیل در هندوراس پناه گرفت تا با شجاعتی مثال زدنی از آرای مردمش دفاع کند. اما در تمام این مدت سازمان ملل هیچ‌گونه دخالتی جدی نکرد و به‌رغم امیدواری‌های مردم هندوراس در آخرین مجمع این سازمان (در ماه گذشته) برای دفاع از حق این مردم کاری انجام نداد. فقط کشورهایی چون کاستاریکا و کانادا، داوطلبانه و آن‌هم دور از حمایت سازمان ملل، برای حل این مشکل گردهم‌آیی‌هایی داشته‌اند.
اتفاقی که امروز در هندوراس می‌افتد، فردا ممکن است در هر کشور دیگری از کشور‌های جهان سوم رخ دهد.

٤) در خاور میانه:
حدود شش ماه پیش، دفتر حقوق بشر سازمان ملل ریچارد گلدستون را برای بررسی جنایت‌های جنگی اخیر اسرائیل در غزه به مناطق جنگی فرستاد. گفتنی است که ریچارد گلدستون از یهودی‌های صهیونیست ‌اسراییل است و پیش از آن هم مسئولیت رسیدگی به نسل‌کشی‌هایی چون نسل‌کشی‌ در یوگسلاوی و رواندا را به عهده داشته است. گلدستون از جنایت‌های جنگی اسرائیل در غزه گزارشی ۵۷۵ صفحه‌ای گرد‌آوری کرد و در آن ضمن محکوم کردن اسراییل به خاطر کشتن حدود ۱٤٠٠ غیرنظامی فلسطینی (که حدود یک سوم آن‌ها زن و کودک بودند،) با مدارک مستند زیادی نشان داد که اسراییل در این جنگ سه هفته‌ای، "به‌طور جدی کنوانسیون ژنو را زیر پا گذاشته و جنایت‌های جنگی زیادی مرتکب شده است." البته حماس را هم بی‌تقصر ندانست. اما دولت اسرائیل این گزارش‌های کاملا مستند را شدیدا محکوم کرد. چون به گفته‌ی روزنامه‌ی اسراییلی حاآرتص "هر کدام از آن‌ها می‌تواند اسراییل را به دادگاه لاهه بکشاند."
(Democracy Now- Sep 16)
اما آیا تاکنون در تاریخ چندبار اسراییل ابتدایی‌ترین حقوق انسانی را زیر پا گذاشته، و ضمن آن‌که به این گزارش‌ها و محکومیت‌های سازمان ملل وقعی نگذاشته، هم‌چنان به جنایت‌هایش ادامه داده است؟
تاکنون چند بار حکومت‌های کودتایی، نظامی و دیکتاتوری بر سرزمین‌های جهان سلطه یافته‌اند و سازمان ملل برای مقابله با آن‌ها کاری از پیش نبرده است؟
تا امروز دولتمردان چندبار مردم تشنه‌ی آزادی و عدالت را به پای صندوق‌ها کشانده‌اند و نمایندگان مستبدشان را به جای نماینده‌های منتخب مردم از درون صندوق‌ها بیرون آورده‌اند و از سوی این سازمان "حامی حقوق بشر" حرکتی جدی صورت نگرفته است؟

به‌راستی چرا سازمان ملل این چنین ناتوان است ؟
برای پاسخ دادن به این پرسش باید ابتدا رابطه‌ی علت و معلولی ِ شکل‌گیری سازمان ملل را در تاریخ بررسی کنیم. در واقع، زمانی نیاز به تاسیس چنین سازمانی احساس شد که جهان دو جنگ بزرگ را تجربه کرده بود. جنگ‌های خانمان‌سوزی که، با گذشت زمان، زخم عمیق آن بر جان مفلوک مردم ناسورتر می‌شد. بر این اساس سازمان ملل تشکیل شد، اما واقعیت دردناک این بود که این سازمان از درون سیستم جهانی سرمایه‌داری جوانه زد. البته در زمان تاسیس این سازمان و نوشتن برنامه‌های بشردوستانه‌اش هنوز نظام سرمایه‌داری مردم‌فریب بود و این‌گونه رسوا نشده بود. اما فقط یکی – دو دهه بعد، اهداف عوام‌فریبانه‌ی سیستم سرمایه‌اری، که در پشت نقاب "بشردوستی و دموکراسی‌خواهی" پنهان شده بود، افشا شد و سرمایه‌داری روزبه‌روز هارتر گشت و از دل آن امپریالیست‌های بزرگ‌تر زاییده شدند. امپریالیست‌هایی که بی‌اعتنا به مفاد و اهداف پایه‌ای سازمان ملل، در کشورهایی نظیر گواتمالا، ایران، اندونزی و شیلی... کودتا کردند. به دنبال کودتاهای نظامی یونان، آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا هزاران انسان بشردوست و سوسیالیست را کشتند و از آن‌جایی‌که سرمایه و گردش آن در دست شرکت‌های فراملیتی‌ افتاد و ابزار این سرکوب‌ها شد، سازمان ملل را نیز به‌گونه‌ای با چرخش‌های نامرئی (مثلا دادن حق وتو به پنج کشور) به سیستم سرمایه‌داری و قدرت‌ها وابسته کردند و از پی آن وادارش کردند که در برابر بی‌عدالتی‌ها سکوت کند. اگر قطع‌نامه‌ای هم صادر می‌کرد، فقط در سطح نوشتار باقی می‌ماند.
دادن حق وتو به پنج کشور از کشورهای جهان عملا به معنای پیشروی در جهت عکس اهداف این سازمان بود و برابری حقوق شهروندان جهان را نادیده می‌انگاشت.
ماجرای تضعیف سازمان ملل به این‌جا ختم نشد. در این سال‌ها، دیکتاتورهای کوچک و بزرگ دیگر سر برآوردند و سازمان ملل را به‌خاطر وابستگی‌اش به کشورهای قدرتمند و دادن حق وتو به ابرقدرت‌ها به باد انتقاد گرفتند و قوانین آن را "بدتر از قانون جنگل" دانستند و از ضعف این سازمان چنان سوءاستفاده کردند که به خود اجازه دادند در داخل کشورهای‌شان قانون‌های بربریت را اجرا کنند و آزادی‌خواهان را به شدت سرکوب نمایند.
به علاوه، در دهه‌ی سیاه هشتاد میلادی، که مصادف با روی کار آمدن دولت‌های ریگان و بوش بود، سازمان ملل به ضعیف‌ترین موقعیت خود رسید و این سازمان، همگام با متجاورتر شدن سرمایه‌داری، هم در نزد قدرت‌ها و هم در نزد دیکتاتورهای کوچک خوارتر و ناتوان‌تر شد و از آن به‌جز شیر بی‌یال و دم و اشکم چیزی باقی نماند.
واقعیت این است که جامعه‌ی بشری به سازمان‌های بشردوستانه‌ی نو با برنامه‌های نو نیاز دارد. سازمان‌هایی مقتدر و مستقل از قدرت‌ها و منابع مالی. سازمان‌هایی که اتحادیه‌های مردمی در آن بالاترین قدرت را داشته باشند.

این مقاله نخست در سایت اخبار روز منتشر شد.