وقتی کار ترجمهی کتابی را تمام میکنم، برای نویسندهاش چند خطی مینویسم و او را از ترجمهی کتابش به زبان فارسی آگاه میکنم (که به نظرم کار لازم و درستی ست). نویسنده هم در پاسخ نوشتهی من نامهای پر از مهر میفرستد و پس از اظهار خشنودی میخواهد که با ناشر یا کارگزارش (ایجنت) تماس بگیرم. اینجاست که ترجمهی نامه را برای ناشر ایرانی میفرستم.
پس از ترجمهی رمان گیلگمش، اثر جون لندن هم همین اتفاق افتاد و خوشبختانه ناشر ایرانی (نشر افق) هم مایل بود که کتاب با اجازهی ناشر خارجی در ایران چاپ و منتشر شود. البته خواستند که از ناشر اصلی بخواهم تا به دلیل تیراژ پایین کتاب در ایران، قیمت ارزان آن نسبت به قیمت اصل کتاب و ارزش بسیار پایین ریال با آنها جور دیگری حساب کنند. اینها را مفصل برای ایجنت شرح دادم و در ضمن نوشتم که ایران عضو «برن» نیست، یعنی در آنجا کپی رایت رعایت نمی شود. همین سبب شد که کار چاپ کتاب چند سالی به درازا بکشد و ناشر اصلی به آسانی اجازهی انتشار کتاب را ندهد.
حال، چندی پیش داستان زیر را که در سال 1958 اتفاق افتاده خواندم و شگفتزده و اندوهگین شدم.
در آغاز ترجمهی فارسی کتاب سیذارتا یا سدهرتها (هرمان هسه) آقای امیرفریدون گرگانی، مترجم آن، نوشتهاند: «پس از ترجمهی این اثر با هرمان هسه تماس گرفتم و خواستم که برای خوانندههای ایرانی مقدمهی کوتاهی بنویسند. ایشان ضمن اظهار رضایت گفتند که با ناشر کتاب در آلمان تماس بگیرید. با بنگاه مذکور تماس گرفته شد اما آنها اجازهی انتشار را به آسانی نمیدادند، تا آن که یادآور شدم که در ایران حق کپی رایت و نویسندگی و ترجمه وجود ندارد و در ثانی تعداد خوانندگان بسیار قلیل میباشند و حق نشر و حق تالیف و غیره مثل آمریکا و اروپا نمیباشد. آنوقت بنگاه مذکور با فشار آقای هسه موافقت خود را اعلام کرد.»
هنوز پس از پنجاه و چند سال ما در خم همان یک پیچ ماندهایم.
۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه
قصه ی کپی رایت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر